منظور خاتمی از جریان سومی‌ها چیست؟

منظور خاتمی از جریان سومی‌ها چیست؟

مصاحبه با : رضا علیجانی

موضوع : درباره‌ی نقش خاتمی پس از سال ۸۱

تاریخ انتشار : ۲۲ / اردیبهشت / ۱۳۸۱

منبع : روزنامه مردم‌سالاری


رضا علیجانی گفت : مسیر آینده خاتمی قهر و انفعال و کناره گیری نیست، ایشان با اتکا به ۲۲ میلیون رایی که از مردم بدست آورده است، حرکتی رو به پیش نه رو به کنار، خواهد داشت.

ادامه نوشته

آیا جمهوری اسلامی می‌توانست شکل دیگری پیدا کند؟

·         آیا جمهوری اسلامی می‌توانست شکل دیگری پیدا کند؟

·         اجتهاد؛ نه جواز قتل و نه جواز شکنجه

·         پاسخ به یک انتقاد درباره شرط اجتهاد برای وزیر اطلاعات

·         چرا بناشد که وزیر اطلاعات مجتهد باشد؟

نویسنده: حسن یوسفی اشکوری

موضوع : نقدی بر ادعای مطرح‌شده در برنامه‌ی «صفحه ۲ آخر هفته» تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی ـ ۴

ادامه نوشته

زندگی نامه دکتر احسان شریعتی


برای دانلود  زندگی نامه دکتر احسان شریعتی  به فرمت pdf کلیک کنید

سعی - متنی دربارهٔ جلال آل‌احمد که دکتر شریعتی پس از مرگِ جلال نوشته است.   


 باید با او سعی می‌‏کردم. آخر با هم عهد کرده بودیم که یک بار دیگر حج کنیم، این بار با هم. ملک‌‏الموت همان سال، او را از ما گرفت و من تنها رفتم، اما همه جا، او را در کنار خود می‌‏یافتم، همه مناسک را- گام به گام- با هم می‏‌رفتیم، اما، نمی‏‌دانم چرا، در سعی بیشتر «بود». ظهوری تابنده داشت و حضوری زنده و گرم، صدای پایش را می‏‌شنیدم که پیاده می‏‌دود و آشفته، و هرم نفس‌نفس‌زدن‏‌هایش که چه تبدار بود و تشنه و عاشق.....

بقیه متن در ادامه مطلب

ادامه نوشته

کتاب موبایل های دکتر شریعتی با قابلیت ساپورت گوشی های  لمسی در 2 نسخه جاوا و اندروید

برای دانلود روی اشکال زیر کلیک کنید


نقد شریعتی انحرافات دکتر شریعتی از نظر امام خمینی شهید مطهری علامه طباطبایی آیت الله مصباح پناهیان

«... دكتر علي شريعتي به حسن الامين (1) گفته مدركي براي وصايت حضرت علي نداريم و امين عصباني شده و در جواب گفته ژنرال فرانكو (2) براي خود جانشين تعيين نموده، چطور حضرت محمد براي خود جانشين تعيين نكرده و با عصبانيت حسينيه ارشاد را ترك نموده است... .» (3)


(1) علامّه، «حسن الامين»، مورّخ و نويسنده »دايره المعارف اسلامي شيعه» است. وي فرزند علاّمه سيد محسن الامين، فقيه و مرجع بنام لبنان بود.

(2) ژنرال فرانسیسکو فرانکو (۱۸۹۲-۱۹۷۵)
ديكتاتور اسپانيا بود . او پس از جنگ داخلي این کشور، از ۱۹۳۹ ميلادي، تا هنگام مرگش در ۱۹۷۵ ميلادي بر اسپانیا حکومت کرد.

(3) شريعتي به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص38


http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/9387/C/13890226_199387.jpg


دانلود کنید

چطور شریعتی شریعتی می‌شود؟



نوشته میترا خدا مراد

آنچه می‌نویسم از منظر یک اندیشمند و صاحب نظر نمی‌باشد، بلکه فقط از نگاه یک دوست‌دار دکتر علی شریعتی می‌باشد، دوست‌دار فکرش، قلمش، صراحت کلامش. و آنچه به نگارش در می‌آورم البته اگر عقل و احساسات به قلمم یاری دھند فقط از سر ارادت است و نه ھیچ چیز دیگر. در آغاز قصد دارم یکی از عادت‌ھای رفتاری جامعه ایرانی را به نقد بگذارم و آن اینکه عادت داریم بعضی افراد را بیشتر از آنچه ھستند و حتی شاید ھم نیستند بزرگ جلوه دھیم، اما این بزرگنمایی که راجع به بعضی شخصیت‌ھا رخ می‌دھد یک تاریخ اعتباری دارد و این اعتبار زمانی به سر می‌آید که دیگر شخص مورد نظر بر وفق مراد ما سخن نمی‌گوید یا عمل نمی‌کند یا قلم نمی‌زند، حال وقت آن می‌رسد که عزم را جزم نموده تا آن شخصیت را زیر پا لگدمال و از آن عزت به ذلت برسانیم و این روند از گذشته تا به امروز بوده و تا به فردا نیز ادامه خواھد داشت. 

برای مشاهده کامل به ادامه مطلب رجوع شود


ادامه نوشته

در زندان و حسینیه‌ی ارشاد

از خاطراتِ قربانعلی حسین‌نژاد، شاگرد و هم‌سلولی شریعتی.

 

 خبرگزاری فارس: از فساد اخلاقی رجوی تا همکاری با ارتش آمریکا

 

به قلم: قربانعلی حسین‌نژاد شاگرد و هم‌سلولی شادروان دکتر شریعتی

 

یادش به خیر شادروان دکتر علی شریعتی استاد والاقدر سالیان جوانی و دانشجویی‌ام، سه ماه و نیم پاییز سال 52 بعد از پایان بازجویی‌هایم در سلول‌های مختلف زندان کمیته هم‌سلول بودیم بعد که ما را به زندان قصر منتقل کردند دکتر همچنان در سلول ماند و هیچ‌وقت زندان عمومی نیاوردندش تا اینکه او را یک سال و نیم در سلول انفرادی بدون هیچ هواخوری نگه داشتند. ماه رمضان بود از آنجا که به‌شدت سیگاری بود سختی چند برابر را تحمل می‌کرد سیگار به دست در سلول قدم می‌زد از نگهبان می‌پرسید سرکار افطار شده؟ همین که می‌گفت اذان شد سیگار را از سوراخ در سلول به بیرون می‌گرفت تا نگهبان روشن کند و با سیگار افطار می‌کرد وقتی هم می‌خواست نماز بخواند به من می‌گفت تو هر چندی یک بار به این سیگار پکی بزن تا خاموش نشود من که سیگاری نبودم ولی خواهش استاد آن هم در سختی زندان را به بهای و به شکر همنشینی با استادی که یک سال بود بعد از تعطیلی حسینیه‌ی ارشاد آرزوی دیدارش را ولو لحظه‌ای داشتم می‌پذیرفتم چون می‌دانستیم که اگر سیگار خاموش شود دیگر صدا کردن نگهبان که بیاید آن سوی در سلول دوباره کبریت بزند مکافاتی بود.

برای مشاهده کامل به ادامه مطلب رجوع شود

ادامه نوشته

آخرین دیدار

بخشی از سخنرانی آیت‌الله طالقانی در اولین سالگرد شهادت شریعتی پس از انقلاب. عنوان نوشته از ماست.

آخرین دیدار

 

 

 

 

 

 

سیدمحمود طالقانی

 

آخرین‌ ملاقاتی‌ که‌ من‌ با مرحوم‌ دکتر شریعتی‌ داشتم‌، آن‌ وقتی‌ بود که‌ او تازه‌ از زندان‌ بیرون‌ آمده‌ بود، شبی‌ بود که‌ تا نیمه‌ شب‌ و بعد از نیمه‌ شب‌ با او بودیم‌ و آن‌ روح‌ خلوص‌ و دریافت‌ احسن‌ را چنان‌ در او دیدم‌ که‌ این‌ خاطره‌ هیچ‌ وقت‌ از نظر من‌ محو نمی‌شود. وقتی‌ صحبت‌ می‌کردم‌ با تمام‌ حواس‌ گوش‌ و چشم‌ و فکرش‌ متوجه‌ جمله‌های‌ من‌ بود و می‌گرفت‌ و بعد به‌ من‌ بر می‌گرداند. با یک‌ توضیح‌ بهتر و با یک‌ تعبیر بالاتر- یادم‌ هست‌ که‌ آخرین‌ مسئله‌ای‌ که‌ بعد از نیمه‌ شبی‌ بود مطرح‌ شد، تفسیر سوره‌ قدر بود و مسئله‌ لیله‌ القدر. من‌ یک‌ جمله‌ای‌ گفتم‌ و دیدم‌ او شروع‌ کرد بسط‌ دادن‌، که‌ مرا آن‌ قدر جذب‌ کرد که‌ ساعتی‌ از شب‌ گذشت‌. و بعد من‌ از او جدا شدم‌. او به‌ طرف‌ تقدیر «لیله‌ القدر»ش‌ رفت‌. من‌ هم‌ به‌ طرف‌ تقدیر، من‌ به‌ زندان‌ رفتم‌ و سعادت‌ شهادت‌ را با اینکه‌ زمینه‌اش‌ فراهم‌ بود و از آثارش‌ می‌دیدم‌ نداشتم‌- شاید هم‌ خواست‌ خدا نبود. او هم‌ هجرت‌ کرد و در مسیر شهادتش‌، پیش‌ رفت‌. خداوند این‌ شخصیت‌ بزرگ‌ را و آثارش‌ را برای‌ ما و برای‌ جوانها همیشه‌ آثار این‌ شخصیت‌، کتابای‌ او، نظریات‌ او را زنده‌تر بدارد و بر شماست‌ که‌ در اطراف‌ مطالب‌ او، مسائل‌ او، بحث‌ کنید، بیاندیشید و همان‌ راهی‌ که‌ او رفت‌ برای‌ تبیین‌ اسلام‌، یک‌ اسلام‌ انقلابی‌ و اجتماعی‌ و نه‌ یک‌ اسلام‌ فقط‌ ذهنی‌ و سنتی‌ که‌ همیشه‌ داشتیم‌، شما موفق‌ باشید. و این‌ انقلاب‌ همان‌ طوری‌ که‌ گفتم‌ بر عهده‌ شماست‌. من‌ آخر مرز هستم‌ و شما در بین‌ راه‌ هستید و حرکت‌ می‌کنید- خداوند همه‌ی‌ شما را حفظ‌ کند.

عکس اتومبیل دکتر علی شریعتی


عکس سهراب سپهری کنار علی شریعتی

 
این عکس متعلق به دکتر شریعتی نمی باشد

خاطرات رضا کیانیان از دکتر علی شریعتی


"سابقه آشنایی من با مرحوم شریعتی به دوران دبیرستان در مشهد بازمی گردد. آن زمان که عضو گروه تئاتر پارت بودم. مسوول این گروه برادر بزرگ تر من داوود کیانیان (پژوهشگر و نمایشنامه نویس کودکان) بود و برای هر نمایش از دکتر شریعتی دعوت می کردند و ایشان نیز حضور می یافتند و نمایش های گروه را مورد بررسی قرار می دادند.


حضور قابل توجه دکتر شریعتی در جلسات نقد و بررسی نمایش ها برای اکثر دست اندرکاران گروه موجب دلگرمی بود، چرا که بنا به سنت گروه، بعد از سی شب اجرا، افراد مختلفی که نمایش را دیده بودند در جلسه نقد و بررسی شرکت و نظرات خود را در آن برنامه مطرح می کردند تا در برنامه ها و اجراهای بعدی آن نظرات لحاظ شوند. من برای اولین بار با دکتر شریعتی در این جلسات آشنا شدم و دوستش داشتم. بسیار دوست داشتنی بود. بعد از آنکه به تهران آمدم، این ارتباط ادامه یافت و در اکثر کلاس ها و جلسات حسینیه ارشاد هم شرکت می کردم. در این مقطع من با تغییر رشته به دانشگاه هنرهای زیبا آمده بودم و در کلاس ها و کارگاه های نقاشی حسینیه ارشاد به عنوان مربی شرکت می کردم. خاطرم هست یک بار دکتر شریعتی به این کارگاه ها که در زیرزمین حسینیه بود، آمد و نقاشی بچه ها را نیز تماشا کرد که به من گفت به بچه ها بگو از رنگ سرخ در نقاشی ها استفاده کنند. ما نیز متاثر از شرایط انقلابی آن زمان دست به سرخ کردن مان خوب بود.

یکی دیگر از فعالیت های من در حسینیه ارشاد مربوط به تئاترهای آنجا بود. در تئاتر سربداران به کارگردانی آقای محمدعلی نجفی نیز حضور داشتم و پوستر این نمایش را من طراحی کردم. در این نوع برنامه ها با آقایان سیدمحمد بهشتی و میرحسین موسوی نیز ارتباط داشتم. از آخرین ملاقات های من با دکتر شریعتی، در زندان کمیته مشترک بود که به جهت یک سلام و احوالپرسی کوتاه هم کتک مفصلی خوردیم.

اما امروز مدت ها از آن دوران می گذرد و می توان با احاطه بیشتری به آثار و آرای شریعتی نگریست. در مجموع او بیشتر از آنکه یک جامعه شناس و تحلیلگر مسائل دینی باشد، یک شاعر بود و جادویی در کلامش وجود داشت که مخاطبان را سحر می کرد. این وجه شاعرانه شریعتی در آثار مکتوب او نیز مشهود است و بنا به مقتضیات این نوع تفکرات و شرایط آن زمان می توان به غلبه تفکر تخریبی اشاره کرد که در همه انقلابیون آن زمان مشترک بود.

تقریباً تمام آنان بدون آنکه حرف جدیدی ارائه دهند همه چیز را نابود می کردند، بدون آنکه بگویند چه می خواهند جایگزین آن کنند. این نقص بزرگ اندیشه های انقلابی است که بدون برنامه فقط نکات آرمانی و ایده آل ها را مطرح می کرد. معمولاً انقلابیون تنها برای خراب کردن برنامه دارند و برای ساختن فقط آرمان دارند ولی به هر حال از اندیشه های او در دوران جوانی و ایام دانشجویی ام بهره بردم، بدون آنکه رابطه مرید و مرادی با ایشان داشته باشم. خوشبختانه ایشان نیز این نوع روابط را نمی پسندیدند و با شاگردان خود بی هیچ تکلفی به بحث و گفت وگو می نشستند.

فکر می کنم با تفکرات شاعرانه و زیباپسندانه یی که ایشان داشتند اگر تا امروز زنده بودند منتقد اندیشه های آن زمان شان می شدند. انقلابی بودن در آن زمان یک رسم بود، یعنی سنت روشنفکری آن زمان بود. انقلابی در آن زمان به نظر من سهراب سپهری بود که تسلیم سنت ها و جو روشنفکری نشد و حرف خودش را زد و کار خودش را کرد و خلاف جریان رود شنا کرد."

ترجمه بخشی از دعای عرفه از دکتر شریعتی



...جهل و نادانی من و عصیان و گستاخی من، تو را باز نداشت از اینکه راهنمایی ام کنی به سوی صراط قربتت و موفقم گردانی به آنچه رضا و خشنودی توست.
پس
هرگاه که تو را خواندم، پاسخم گفتی؛
هرچه از تو خواستم، عنایتم فرمودی؛
هرگاه اطاعتت کردم، قدردانی و تشکر کردی؛
و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم، بر نعمتهایم افزودی؛
و اینها همه چیست؟
جز نعمت تمام و کمال و احسان بی پایان تو!؟
... من کدام یک از نعمت های تو را می توانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر بسپارم؟
... خدایا! الطاف خفیه ات و مهربانی های پنهانی ات بیشتر و پیشتر از نعمتهای آشکار توست.
...خدایا ! من را آزرمناک خویش قرار ده آن سان که انگار می بینمت.
من را آنگونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس می کنم.
خدایا!
من را با تقوای خودت سعادتمند گردان
و با مرکب نافرمانی ات به وادی شقاوت و بدبختی ام مکشان.
در قضایت خیرم را بخواه
و قدرت برکاتت را بر من فروریز تا آنجا که تأخیر را در تعجیل های تو و تعجیل را در تأخیرهای تو نپسندم.
آنچه را که پیش می اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند
و آنچه را که بازپس می نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.
...پروردگار من!
... من را از هول و هراس های دنیا و غم و اندوه های آخرت، رهایی ببخش
و من را از شر آنان که در زمین ستم می کنند در امان بدار.
...خدایا!
به که واگذارم می کنی؟
به سوی که می فرستی ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟ تا از من ببرند و روی بگردانند؛
یا به سوی غریبان و غریبه گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا می خواهند و خواری ام را طلب می کنند؟
... من به سوی دیگران دست دراز کنم؟ در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
...ای توشه و توان سختی هایم!
ای همدم تنهایی هایم!
ای فریادرس غم ها و غصه هایم!
ای ولی نعمت هایم !
...ای پشت و پناهم در هجوم بی رحم مشکلات!
ای مونس و مأمن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی کسی! ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره اندوه و غربت و خستگی! ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی انتهای تو!
...تو پناهگاه منی؛
تو کهف منی؛
تو مأمن منی؛
وقتی که راه ها و مذهب ها با همه فراخی شان مرا به عجز می کشانند و زمین با همه وسعتش، بر من تنگی می کند، و...
...اگر نبود رحمت تو، بی تردید من از هلاک شدگان بودم
و اگر نبود محبت تو، بی شک سقوط و نابودی تنها پیش روی من می شد.
...ای زنده!
ای معنای حیات؛ زمانی که هیچ زنده ای در وجود نبوده است.
...ای آنکه:
با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد
و من با بدی ها و عصیانم، در مقابلش ظاهر شدم.
...ای آنکه:
در بیماری خواندمش و شفایم داد؛
در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد؛
در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید؛
در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند؛
در فقر خواستمش و غنایم بخشید؛
من آنم که بدی کردم من آنم که گناه کردم
من آنم که به بدی همت گماشتم
من آنم که در جهالت غوطه ور شدم
من آنم که غفلت کردم
من آنم که پیمان بستم و شکستم
من آنم که بدعهدی کردم ...
و ... اکنون بازگشته ام.
بازآمده ام با کوله باری از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر ای خدای من!
ببخش ای آنکه گناه بندگان به او زیان نمی رساند
ای آنکه از طاعت خلایق بی نیاز است و با یاری و پشتیبانی و رحمتش مردمان را به انجام کارهای خوب توفیق می دهد.
...معبود من!
اینک من پیش روی توأم و در میان دست های تو.
آقای من!
بال گسترده و پرشکسته و خوار و دلتنگ و حقیر.
نه عذری دارم که بیاورم نه توانی که یاری بطلبم،
نه ریسمانی که بدان بیاویزم
و نه دلیل و برهانی که بدان متوسل شوم.
چه می توانم بکنم؟ وقتی که این کوله بار زشتی و گناه با من است!؟
انکار !؟
چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همه اعضاء و جوارحم، به آنچه کرده ام گواهی می دهند؟
...خدای من!
خواندمت، پاسخم گفتی؛
از تو خواستم، عطایم کردی؛
به سوی تو آمدم، آغوش رحمت گشودی؛
به تو تکیه کردم، نجاتم دادی؛
به تو پناه آوردم، کفایتم کردی؛
خدایا!
از خیمه گاه رحمتت بیرونمان نکن.
از آستان مهرت نومیدمان مساز.
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.
از درگاه خویشت ما را مران.
...ای خدای مهربان!
بر من روزی حلالت را وسعت ببخش
و جسم و دینم را سلامت بدار
و خوف و وحشتم را به آرامش و امنیت مبدل کن
و از آتش جهنم رهایم ساز.
...خدای من!
اگر آنچه از تو خواسته ام، عنایت فرمایی، محرومیت از غیر از آن، زیان ندارد
و اگر عطا نکنی هرچه عطا جز آن منفعت ندارد.
یا رب! یا رب! یا رب!
...خدای من!
این منم و پستی و فرومایگی ام
و این تویی با بزرگی و کرامتت
از من این می سزد و از تو آن ...
...چگونه ممکن است به ورطه نومیدی بیفتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی.
...خدای من!
تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!
تو چقدر درگذرنده و بخشنده ای با این همه کار بد که من می کنم و این همه زشتی کردار که من دارم.
...خدای من!
تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصله ای که من از تو گرفته ام.
...تو که این قدر دلسوز منی! ...
...خدایا تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟
تو کی غایب بوده ای که حضورت نشانه بخواهد؟
تو کی پنهان بوده ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟
...کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
کور باد نگاهی که دیده بانی نگاه تو را درنیابد.
بسته باد پنجره ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زیانکار باد سودای بنده ای که از عشق تو نصیب ندارد.
...خدای من!
مرا از سیطره ذلتبار نفس نجات ده و پیش از آنکه خاک گور، بر اندامم بنشیند از شک و شرک، رهایی ام بخش.
...خدای من!
چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیه گاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کرده ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده....
یا رب! یا رب! یا رب

آلبوم خانوادگی دکتر شریعتی

[تصویر :  ABAN 89 (52).jpg]

[تصویر :  CIMG0927-2.jpg]

[تصویر :  CIMG0876.jpg]

[تصویر :  pouran162702.jpg]

همسر دکتر شریعتی

خانواده دکتر شریعتی

دیدار با همسر دکتر علی شریعتی +عکس

تصویری از خانواده دکتر شریعتی


نامه به فرزند


احسان شریعتی177







نامه‌ای که در پی خواهد آمد در مجموعه آثار ۳۴ - نامه‌ها (چاپ جدید) منتشر شده است.




 


پسرم، احسان، دومین نامه‌ات را که از «بلوغ» تو خبر می‌داد، دریافت کرده‌ام. آنچه را نمی‌توانی به‌فهمی، کلمات نه‌نوشته‌ایست که در نامه تو خواندم و نیز آنچه را که تاکنون نمی‌توانی دریابی، حالت ناگفتنی و حتی نافهمیدنی است که همراه نامه‌ات پاک کرده بوی و با پست فرستاده بودی و نامه‌ات را در پنج شش دقیقه، دو سه بار خواندم و اما، پنج شش روز است که مدام مشغولم و هنوز از خواندن آن فارغ نشده‌ام و انگار که هرچه سطور بیشتری را از آن می‌خوانم، سطوری که می‌ماند بیشتر می‌شود و هرچه از آن می‌فهمم، آنچه باید از آن به‌فهمم، بیشتر می‌ماند و گویی – به تعبیر قشنگ مولانا – «این معنی – که به سراغ من فرستاده‌ای – هفته‌ای است که سر در دنبال من دارد» و عمری را هم اگر بر پشت زمین در فرار باشم، چون سایه‌ای سمج در تعقیبم خواهد بود و تا آن لحظه که خود را در گودال سیاه گوری افکنم، رهایم نخواهد کرد.

و چه تعبیر نامتناسبی! چرا به‌گریزم؟ مگر نه من چهارده سال است که از نخستین گامی که بر روی این زمین ما نهاده‌ای، چشم براهت دوخته‌ام تا به من برسی، به من که سی‌و‌نه سال است در همین گوشه – نه – در وسط همین جاده، ایستاده‌ام، تنها و غریب، جاده‌ای بر سینه تافته این «کویر» با کوله‌بار سنگین رنج، لب‌های تفتیده از عطش، پاهای مجروح از سنگلاخ آتش و دستهایی خالی، بی‌سلاحی و سپری و حتی تکیه‌گاه عصایی و بی‌برق گهگاهی امیدی و حتی، کورسوی چراغ راهی، در دوردست‌ترین افق‌های برابرم!

و تو می‌‌شناسی این «کویر» را و می‌فهمی که «این تاریخی که در صورت جغرافیا مجسم شده است»، «هم تاریخ من است، هم فرهنگ من، هم سرگذشت ملت من و سرشت مذهب من».

می‌رفتم و هرچندی می‌ایستادم و به قفا می‌نگریستم و نگاه‌های منتشر مشتاقم، بر خط جاده راه می‌کشید تا مگر تو را ببینم، ببینم که در آن دور‌ها، چون نقطه لرزانی بر سینه ابهام این کویر، پیش می‌آیی و همچون ابوذر، در پیش‌نگاههای چشم به راه پیامبر که در تبوک، با «سپاه سختی» آهنگ نبرد با روم در سر داشت و دغدغه آمدن ابوذر، در دل، در عمق صحرا، این «لکه تیره» در هر قدم «نقطه روشن» می‌شود و روشن‌تر، و این «جندب‌بن جناده دور» در هر دم صحابی‌ی نزدیک می‌شود و نزدیک‌تر...

...
ابوذر

و آن «ابهام» من، تو می‌شوی، «احسان» من! و احسان خدا را ببین، که می‌بینم رسیدی! ناگهان! و زود‌تر از آنکه انتظارت را داشتم. و عجبا! که می‌بینم، آمده‌ای و آب همراه داری،که می‌دانستی پدرت – چه می‌گویم؟ - دوستت، دوستانت، این «جیش‌العسره» که با سپاهی از روم و مزدور روم در تبوک، به سختی در است، از این کویر آتش‌ریز و مرگبار «نفوذ» می‌گذرند، در زیر بارش خورشید دوزخ صحرا، صحرای برزخ!

و تو شادی مرا نمی‌فهمی، که برای فهم این شادی، فهمیده بودن کافی نیست، باید پدر بود و از خدای عزیز محمد و ابوذر، از خدای نستضعفین، خدای من و تو، این «رفیق» رحیم و رحمانکه احسانش از همه مرزهای کفر و دین، پاکی و ناپاکی، و حتی دوستی و دشمنی می‌گذرد – با تمامی وجودم می‌خواهم و دامنش را به سرسختی و گستاخی یک «طلبکار لجوج» – همچون آن نابینای مهاجمی که دامن عیسی را در رهگذری چسبیده و‌‌‌ رها نکرد – چنگ می‌زنم و‌‌‌ رها نمی‌کنم تا در حق تو احسانم، نیز چون من، احسانی کند، تا روزی تو هم چون من، لذت این شادی را بفهمی! با خود گفته بودم که هر وقت این فاصله‌ای را که تقدیر میان من و تو ایجاد کرده است، طی کردی و از راه رسیدی، پیش از هر حرفی و هر کاری، اول تو را به نشانم و گزارش این «کار» را به تو بدهم، تا به‌دانی که من، با این امانتی که به دستم سپردند چه کردم و این راه را تا کجا آمدم و از فردا که به دست تو می‌افتد، به‌دانی که با آنچه کنی و از کجا باید راه را ادامه دهی.

اکنون که برای نخستین بار تو را دیدار می‌کنم و تو برای نخستین بار، به حرف من گوش می‌دهی، متأسفم که م‍ده‌ای ندارم که به تو بدهم، خبر‌هایم همه سرخ است و سیاه و گزارش عمرم نیز نه چندان مثبت و موفق!

دراین گفتگو – که منم که با تو سخن می‌گویم و آن هم نه سخن دنیا – کلمات بازیچه‌های مصلحت‌بازی و سیاست‌بازی و تقیه‌بازی نیستند، رسولان پیام‌آور معصوم‌اند که از حقیقت سخن می‌گویند و حامل «روح‌اند»، نه آن روحی که فیلسوف‌ها و صوفی‌ها و زاهد‌ها و قرآن‌خوان‌های سرقبر از آن حرف می‌زنند و علما درباره‌اش بحث می‌کنند که هست یا نیست و چگونه است؟ و من نمی‌دانم آن چیست و نمی‌خواهم به‌دانم و به‌پرسم تا از خدا «لن‌ترانی» به‌شنوم و جواب سربالایی که یعنی «فوضولی موقوف»! «به تو چه»؟ یسئلونک عن الروح، قل: الروح من امر ربی!

مقصودم آن «روح» است که خدا، او را مستقل از همه فرشتگان، به تنهایی نام می‌برد، آنکه همه فرشتگان به زمین فرود می‌آید. کی؟ در «شب قدر»! شبی که چون همیشه جهان تاریک است و زمین در دهان دیو سیاه ظلمت، شب، که در همه ماهیت‌ها و کیفیت‌ها و رنگ‌ها و طرح‌های وجودی، همه پدیده‌ها و اختلاف‌ها و تضاد‌ها و تنوع‌ها و درجه‌ها و ارزش‌ها و اندازه‌ها، همه موجودات، در آن یکی هستند و آن یکی، عدم، هر یکی چون همه و همه هیچ! و این اقتضای حاکمیت ظلمت است که در آن هر مرزی محو است و اقتضای حکومت ظلم، که در آن، هر مرزی، به «تعدی» نفی می‌شود و مسخ؛ خوب، بد می‌نماید و بد، خوب؛ دوری‌ها نزدیک و نزدیکی‌ها دور؛ سرخی و سفیدی و سبزی چون بی‌رنگی همه سیاه؛ =ستی دره و بلندی قله هم‌سطح؛ گوهر و خر مهره، مروارید و مردار و معبد و مزبله، محراب و مغازه، توحید و شرک، تقوی و تعفن، حقیقت و دروغ، شهید و جلاد، پاک و پلید، روحانیت و سحر، جادوگری و وحی، حسین و یزید، همه در هم ریخته‌اند و قاتی‌پاتی و درهم برهم و بالا و پائین و پائین بالا و چپ و رو و وا‍گونه؛ و گویی انقلاب شده است. انقلاب سیاه، یعنی قره‌قاتی بودن همه‌چیز و همه‌کس، قره‌قاتی بودن انسان و حیوان و جُماد، که شب است و سیاهی بر زمین حاکم و قاتی یعنی بهم‌ریختگی، قره یعنی سیاه! و بالای سیاهی رنگی نیست. پس، در حکومت سیاهی، هیچ‌چیز، چیزی نیست؛ هیچکس، کسی نیست و مرزی و درجه‌ای و ذاتی و نوعی و ارزشی و صفتی و وضعی و حق و باطلی و صفی... پدید نیست که همه چیز ناپدید است و بنابراین، همه یکی و آن یکی؟ هیچ! هیچی که سیاه است؛ یعنی در شب، فقط شب هست؛ در چیرگی سیاهی عام، بر جهان، جهانیان، «واحد» ‌اند و در جهان، «وحدت»، همچون مردگان، همچنانکه بر قبرستان.

شب که می‌رود «همه چیز روشن می‌شود»، یعنی: «اختلاف»! و صبح که برمی‌خیزد، خفته‌ها برمی‌خیزند و صف‌ها جدا می‌شوند و جبهه‌ها کشف می‌شود، یعنی: «تضاد»!

و این یکی از «آیات روشن» خداست. و نمی‌دانم چرا این آیه روشن کتاب خدا را تاریک می‌بینند که: «کان الناس امه واحده».

مردم، یک توده واحدی بودند، همه با هم یکی و همه با هم در یک صف، یکنواخت، قالبی، متشابه، متساوی، هم‌ارز و هم اندازه هم، در یک وضع، یک راه، یک احساس، یک تیپ، یک فکر و یک فرهنگ و یک تاریخ و یک ادب و همه مثل هم، همه افراد یک جمع، کپیه یکدیگر و همه نسل‌های یک جامعه، پشت در پشت، نسخه بدل یک «متن»، یک «اصل»، «جد بزرگ قبیله»!

و این بود که هیچ چیز نبود که به‌توان آدم‌ها را با آن سنجید و از هم جدا کرد. از ناچاری اسم‌ها و صفت‌ها و مرز‌ها و درجه‌ها و ارزش‌ها و حالت‌ها و صف‌هایی را که اصلاً به خود انسان‌ها و اختلاف‌های انسانی ربطی ندارد و انتخاب می‌کردند تا با آن‌ها افراد و گروه‌های بشری را نامگذاری کنند و توصیف نمایند و از یکدیگر مشخص سازند؛ مثل خاک، یک قطعه از زمین را: شرقی، غربی، استوایی، چینی، رومی، مصری، یونانی، ایرانی، ترکستانی... (وطن)؛ یا رنگ پوست بدن را: سرخ، زرد، سفید، سیاه! (ن‍‍ژاد)؛ یا خون را: یهود، عرب...! (ملت)؛ یا پدربزرگ را: بنی اسرائیل، بنی عطفان، هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان... (قوم، قبیله)؛ یا فقط با هم یک‌جا جمع بودن را: جامعه اروپایی، جامعه ایران، جامعه آمریکا... یا شکل حکومت را: امپراطوری رم، شاهنشاهی ایران، ملوک‌الطوایفی اروپای قرون وسطی؛ یا شکل تولید را: گله‌دار‌ها، کشاورز‌ها، صنعتکار‌ها، فئودالیته، بورژوازی...؛ یا حتی شکل زندگی و تجمع را: شهری، روستایی، چادرنشین...؛ یا اندازه پول و زوری که دارند: ارباب، رعیت، متوسط؛ یا شکل کاری که می‌کنند: روحانی، نظامی، بازاری، کارگر، دهقان؛ یا جنسیت را: زن، مرد، خنثی؛ یا سن و سال را: جوان، کامل و پیر...

این‌ها هیچکدام خصومت انسانی نیست و فرق آدم‌ها را، ارزش‌های مختلف انسان‌ها را، صف‌ها و جهت‌ها و مسئولیت‌ها و هدف‌ها و صفت‌ها و خوبی‌ها و بدی‌ها و زشتی زیبایی‌ها و حق و باطل‌ها و درجه وجودی و قیمت انسانی و نوعیت فطرت و کیفیت خلقت و چگونگی نقش و اثر و کار و کرامت و فکر و اراده و آگاهی و آزادی و انتخاب و خلاصه، اندازه حقیقی وجود‌ها و موجودیت‌های انسانی انسان‌ها را نشان نمی‌دهد.

مثل اینست که شاگردان یک مدرسه را این‌جور تقسیم کنیم که: تمام شاگردانی که کت و شلوار خط‌دار دارند در یک صف، آنهائی که ساده پوشیده‌اند در یک صف؛ مودار‌ها در یک کلاس، کچل‌ها در یک کلاس دیگر؛ چاق‌ها در سیکل اول، لاغر‌ها در سیکل دوم؛ بچه‌هائی که خانه‌شان تو خیابان است مبصر و آنهایی که در پس کوچه شاگرد عادی؛ آنهائی که با اتومبیل شخصی می‌آیند، معدلشان بیست، آنهائی که با دوچرخه می‌آیند دوازده؛ آن‌ها که با اتوبوس، تجدیدی، آن‌ها که پیاده، رفوزه، و شاگردانی هم که پول توجیبی ندارند، از مدرسه اخراج! از تحصیل محروم، چون مسلماً پول برای اسم‌نویسی در مدرسه ندارند.

خرپول‌زاده‌ها، برای تحصیل، اروپا و آمریکا، و در بازگشت، رییس و استاد و صاحب‌منصف و مسلط بر مردم، پولدارزاده‌ها تحصیل در مدارس دولوکس و تحصیلات عالیه دانشگاهی، کم‌پولزاده‌ها، تحصیلات متوسط نمی‌ه‌کاره، بی‌پول‌زاده‌ها، بی‌سواد، در تحصیل و علم به رویش بسته، برود دنبال عمله‌گی، که سنت تاریخی دوران سلطنت انوشیروان دادگر و دولت بزرگمهر حکیم است که حکومت متحد «عدالت و حکمت»، هزاروچهارصد سال پیش حکم صادر کرد که «کفشگرزاده» حق ندارد، به هیچ قیمتی، حتی اگر پدرش همه هستی‌اش را بدهد، تحصیل کند؛ چون، تحصیلکرده که شد، جزئ طبقه انتلکتوئل، تحصیلکرده و روشنفکر... – طبقه دبیران می‌شود و فکر و علم که موهبتی است شریف و اهورائی و باید در انحصار اشراف و یا روحانیون بماند، بدست طبقات پست کارگر و کاسب شهری و دهقان دهاتی می‌افتد که بی‌شرف‌اند و بی‌روحانیت و معنویت و آن وقت، هم حکومت و هم مذهب، از انحصار «نجیب‌زادگان» در می‌آید و دستهای زمخت و خاک‌آلود و پینه‌بسته نانجیب‌ها به دامان این موهبت خدایی و آسمانی می‌رسد...»

این‌جور تقسیم‌بندی، می‌بینی که تقسیم‌بندی انسانی نیست، یعنی حقیقت وجودی انسان‌ها را نشان نمی‌دهد و در نتیجه این صف‌بندی‌ها و مرزکشی‌ها همه جعلی و فرضی و الکی است و در واقع، در تاریکی و سیاهی حاکم – که چشم‌ها نمی‌بینند و هیچکس خود را و دیگران را تشخیص نمی‌دهد، زیرا نه نوری هست و نه ملاکی – همه یکی هستند، همه در ظلمت و ظلم، به هم درآمیخته و نامعلوم و نامرئی، یک «امت واحده» هستند. «ترازوی قیامت»! «هرکه به وزن یک ذره» خدمت کرده باشد، آن را می‌بیند، هر که به وزن یک ذره خیانت کرده باشد آن را می‌بیند». و آنگاه پاداش و کیفر، بهشت و آتش! و آنگاه تقسیم‌بندی انسان‌ها، نه براساس خاک و خون و شغل و طبقه و رنگ‌پوست و پول‌جیب و... بلکه براساس «عمل»، «عمل انسانی»، یعنی آنچه با «آگاهی»، «انتخاب» و «آفرینندگی» - که سه استعداد ویژه انسانی‌اند – خلق کرده‌ای، انجام می‌شود و صف‌بندی آدم‌ها، صفی: ملعون، مغضوب، دوزخی، به فرمان دقیق و درست ترازوی «عدالت»، و شهادت، با گوش و چشم و دل خود انسان‌ها، که در اسلام، نه تنها هر فردی، به تنهایی، که هر عضوی از یک فرد به تنهایی مسئول است: ان‌السمع و البصر و الفواد، کل اولئک کان عنه مسئولا. وصفی: نجات‌یافته، سرفراز، بهشتی، پس از عبور از «ترازو»، در صحرای «محشر عمل»، «قیامت عدل» و ارزیابی انسان‌ها، رسیدن به حساب‌ها و کتاب‌ها، دوصف، کشیده از ترازو – پایگاه عدالت – تا تقدیر – سرانجام حیات – سرنوشتی که هر کسی، با سر انگشتان خویش، آگاهانه، نوشته است، صفی:... این «دعوت» و این «روح» و این «بعثت» و این «حشر» و این «قیامت» و این «بازگشت حیات» و این «تجدید ولادت» و این «معاد» و این «عدل» و «میزان» و این «روز حساب» و این «کیفر و پاداش» و این تقسیم‌بندی یک «سنت الهی» است. تنها ویژه پس از مرگ نیست، پیش از مرگ نیز هست.

«قیامت» و «معاد» یک «سنت» است؛ سنت، یک قانون خدایی حاکم بر هستی است و حاکم بر حیات و بر انسان. قیامت و معاد، در همین جهان در زندگی هر فردی هست، در زندگی هر جامعه‌ای، در هر عصری، هر تاریخی. وحی، بعثت پیامبران و دعوت آنان به قیام برای «قسط» در هر زمانی، هر زمینی، صور اسرافیلی است که بر «قبرستان سرد و ساکت یک عصر» می‌دمد و روحی است که بر کالبدهای مرده، فضیلت‌های فلج‌شده و نبوغ‌های مدفون و انسانهای مرگ‌زده و تنهاهای زندان خفقان و سیاهی و پوسیدگی و مرگ بر پا می‌شود و «میزانی» بر پا می‌گردد و آدم‌ها بدان سنجیده می‌شوند و صف‌ها را از هم مشخص می‌گردند و جبهه‌ها در برابر هم قرار می‌گیرند و آنگاه، حق و باطل، خدمت و خیانت، زشتی و زیبایی، با هم درگیر می‌شوند و جهاد آغاز می‌شود و حساب و کتاب و بهشت و دوزخ و...

پیشانی‌های سیاه فروافتاده

 

پیشانی‌های سپید سرفراز!

 

نامه‌های عمل سیاه.

 

نامه‌های عمل سپید.

 

نامه به پدر

نامه‌ای که در پی خواهد آمد در مجموعه آثار ۱ (با مخاطب‌های آشنا) منتشر شده است. این نامه آخرین نامهٔ علی شریعتی به پدرش است که قبل از طلوع دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ و پیش از خروجِ آخرین‌اش از ایران نوشته است.



 

پدر، استاد و مرادم! به روشنی محسوس است که اسلام دارد تولدی دوباره می‌یابد. عوامل این «بعثت اسلامی وجدان‌ها» که عمق و دامنهٔ بسیاری گرفته است متعدد است و اینجا جای طرح و تفسیرش نیست، اما، فکر می‌کنم موثر‌ترین عامل، به بن‌بست رسیدن روشنفکران این عصر است و شکست علم و ناتوانی ایدئولوژی‌ها و به ویژه، آشکار شدن نارسایی‌ها و کژی‌های سوسیالیسم و مارکسیستی و سوسیال دموکراسی غربی است که ایمدهای بزرگی در میان همهٔ انسان دوستان و عدالتخواهان و جویندگان راه نجات نهایی مردم برانگیخته بود و در ‌‌نهایت به استالینیسم و مائوئیسم منجر شده یا رژیم‌هایی چون رژیم اشمیت و گی موله و کالاهان! و علم هم که به جای آن‌که جانشین شایسته‌تری برای مذهب شود، که ادعا می‌کرد، سر از بمب اتم درآورد و غلام سرمایه‌داری و زور و در نتیجه، از انسان جدید، بدبختی غنی و حشی‌ای متمدن ساخت و آزادی و دموکراسی هم میدان بازی شد برای ترکتازی بی‌مهار پول و شهوت و عارت آزاد مردم و لجن مال کردن همهٔ ارزش‌های انسانی

تمامی این تجربه‌های تلخ زمینه را برای طلوع دوبارهٔ ایمان مساعد کرده است و انسان که هیچ‌گاه نمی‌تواند دغدغهٔ «حقیقت‌یابی، حق‌طلبی و آرزوی فلاح» را در وجدان خویش بمیراند، در کوچه‌های علم، ایدئولوژی، دمکراسی، آزادی فردی (لیبرالیسم)، اصالت انسان (اومانیسم بی‌خدا)، سوسیالیسم دولتی، کمونیسم مادی (مارکسیسم)، اصالت اقتصاد (اکونومیسم) و مصرف‌پرستی و رفاه، به عنوان هدف انسان و فلسفهٔ زندگی در فرهنگ و نظام بورژوایی و بالاخره تکیه مطلق و صرف بر «تکنولوژی و پیشرفت» یعنی تمدن و آرمان نظام‌های معاصر… به بن‌بست رسید و با آن همه امید ایمان و شور اشتیاقی که در انتخاب این رهگذرهای خوش‌آغاز بدانجام داشت و هرکدام را به امید حقیقت و کمال و نجات، با پشت کردن به خدا و از دست نهادن ایمان پیش گرفت و با عشق و شتاب و فداکاری بسیار پیمود، سرش به سختی به دیوار مقابل خورد و یا از برهوت پریشانی و پوچی و ضلالت مطلق سردرآورد و سوسیالیسم او را به استبداد چند بعدی و دموکراسی به حاکمیت سرمایه و آزادی به بردگی پول و شهوت و حتی علم او را به انسلاخ از همهٔ کرامت‌های انسانی و ارزش‌های متعالی وجودی و سلطهٔ غول‌آسای تکنولوژ بی‌رحم و قتال افکند و طبیعی است که اندیشه‌ةای بیدار و روح‌های آزاد و وجدان‌های سلیم و طاهر که هنوز مسخ نشده‌اند و انگیزه‌های اصیل فطرت آدمی را در عمق وجود نوعی خویش نگاه داشته‌اند و آتش قدسی حق و حقیقت و کمال و فلاح در کانون دلشان خاموش و خاکس‌تر نشده است، به خدا بازگردند و قندیل مقدسی را که در آن زیت عشق می‌سوزد و از منشور بلورینش خدا می‌تابد و هستی را و این شبستان طبیعت را و اعماق پرگوهر فطرت و درون انسان را گرمی و روشنایی عشق و آگاهی و خودآگاهی می‌دهد و به همه چیز معنی می‌بخشد، دوباره در اندیشه و روح و زندگی خویش برافروزند و در تلاش آن باشند که این مشکلات حقیقت را بر سقف شبستان این عصر بیاویزند و این مصباح هدایت را فرا راه این نسل دارند و آینده را از پوچی و تباهی انسان و تمدن و فرهنگ و زندگی و علم و هنر و کار انسان نجات دهند

یکی دیگر از علل و عوامل این بازگشت به سوی خدا و جستجوی ایمان در این نسل سرکش و حق طلب و حقیقت پرست این است کهدیگر مذهب را از پس پرده‌های زشت و کهنه و کافر ارتجاع نمی‌بیند، پرده‌هایی که صد‌ها لکهٔ تیره و چرکین ریا و تخدیر و جهل و تعصب و خرافه و توجیه و محافظه‌کاری و مصلحت‌پرستی و سازشکاری و رکود و جمود و تنگ‌اندیشی و تعبد و تقلید و تحقیر عقل و اراده و تلاش انسان و قرابت نامشروع با قدرت و ثروت حاکم- که همیشه ایمان و اخلاص و پرستش و فقه و کلام و قرآن و سنت و ولایت و خدا و پیغمبر و امام و عقل و جهاد و اجتهاد و شهادت و دعاو عبادت و ایمان به معاد و نجات و… همهٔ ارزش‌های خالق و خلق و گنجینه‌های عزیز و نفیس مذهب و مردم در کابین این نکاح حرام می‌شد- برآن افتاده بود. این پرده‌ها اکنون فروافتاده و ایمان، بی‌حجاب و بی‌نقاب، چهرهٔ زیبا و شسته و روشن خویش را بر دیده و دل انسان‌های صاحب دل و صاحب‌نظر نمایانده است و خدا، بی‌واسطه سایه‌ها و آیه‌هایش ظاهر شده و جان‌ها را پر می‌کند و قلب‌ها را گرم و افق‌ها را روشن و قبر‌ها را برمی‌شوراند و کفن‌های پوسیده را برمی‌دارند و تابوت‌های خشک و تنگ را در هم می‌شکند و کالبدهای مرده را جان می‌بخشد و «آن» - آن نمی‌دانم چه‌ای که معجزهٔ خلقت و حیات و حرکت و فضیلت در میان بنی‌آدم از او سر می‌زند- نازل شده است و فرشتگان و نیز آن «روح» باریدن گرفته‌اند، از همه سو! شب قدر است و مطلع فجر نزدیک
پدر بزرگ و بزرگوارم، آیا این تنها مایهٔ تسلیت که عمرتان را همه با خدا سرکردید و یا سال‌های زندگی را همه در راه او گام برداشتید و در کار اشاعهٔ «کلمهٔ خدا» در این زمانه‌ای کا غاسق بر همه جا سایه افکنده است آغازگری مخلص و متقی و موثر بودید، تمامی رنج‌هایتان را التیام نمی‌دهد و همهٔ محرومیت‌هایتان را جبران نمی‌کند؟ و اینکه راهی را که آغاز کردید، ناتمام نماند و بی‌سرانجام تمام نشد و می‌توانید مطمئن باشید که میراث مقدس ما محفوظ خواهد ماند، برایتان آرام‌بخش و بشارت‌آمیز نیست؟

من، به لطف خدای بزرگ که از این همه محبت‌های اعجازگرش نسبت به خویش شرمنده‌ام و احساس آن، قلبم را به درد می‌آورد و روحم را از هیجان به انفجار می‌کشاند، بی‌آنکه شایستگی‌اش را داشته باشم به راهی افتاده‌ام که لحظه‌ای از عمر را برای زندگی کردن و خوشبخت شدن حرام نمی‌کنم و توفیق‌های او ضعف‌هایم را جبران می‌کند و چه لذتی از اینکه عمر ناچیزی که در هر صورتش، می‌گذرد این چنین بگذرد؟

و شما، اکنون که این نسل تشنه است و نیازمند و این همه برای دست یافتن به حقیقتی از ایمان و معنایی از قرآن و سخنی از نهج‌البلاغه در تب و تاب است و چشم راه شما و چند تنی چون شما، دریغ است که ساعات شب و روزتان جز به اطعام معنوی جوانان گرسنه و تشنه و مشتاق بگذرد و عده‌ای دکاندار هار شده از پول و سود، بحث گاو‌ها و خر‌هاشان را با شما و در محفل شما طرح کنند و آدم‌هایی چون زرکش! (شما را به خدا اسمش را نگاه کنید! زرکش! یعنی کارش فقط در زندگی است که هر جا طلا هست به آن‌جا کشیده می‌شود یا هر جا بوی طلا می‌شنود در تب و تاب آن می‌افتد که آن را کش رود! یا آدمی است که میزان حق و باطلبش و ترازوی ارزش‌هایش طلا است و یا باربری است که فقط طلا می‌کشد…)، با آن کلماتی که در بازار خلق می‌شود و در پاسگاه کلانتری یا ژاندارمری طرح، نزد شما بیایند و عزیز‌ترین لحظات انسانی را که در قرآن و نهج‌البلاغه پخته شده است، بی‌دریغ به تباهی کشانند! به هر حال! من به عنوان یکی از دست پروردگان علم و تقوی و ایمان شما می‌دانم که زندگی‌ام را چگونه بگذرانم و هرگز در هدر دادن عمرم، که با عمر شما قابل قیاس نیست، سخاوت به خرج نمی‌دهم. شما می‌توانید خدایی‌ترین کلمات خدا و محمد و علی را به این نسل که شب و روز با سکس و پول و مصرف و پوچی و یا ماتریالیسم تغذیه می‌شود، برسانید و خدا و محمد و علی و همهٔ دردمندان این نسل چشم به راه و متوقع و منتظر شمایند
فعلاً من عازم سفرم. سفری که اعجاز مکرساز خداوند است. یکی دو ماهی می‌روم برای مطالعه و معالجه و انشاء‌الله برمی‌گردم. اینکه از شما اجازه نگرفتم مراعات حال و اعصاب و خیالات شما را کردم. اکنون که آخرین دقایق اقامتم در خانه و در وطن است دست شما را می‌بوسم و منتظر شما می‌مانم و برای آنکه نظر خدا را هم دربارهٔ این سفر بدانید، آنچه را در جواب من آمد نقل می‌کنم
آقاجان! پریشب با قرآن تفألی کردم و گفت: نزله روح‌القدس… 
و اکنون که نزدیک طلوع دوشنبه است و دو سه ساعتی به حرکت، پس از نماز صبح که محتاج و مصر از او خواستم تا دربارهٔ این سفرم با من حرف بزند و حرفش را بزند، بالای صفحه نوشته بودند: «بد»! تکان خوردم، آیه را خواندم… از شوق گریستم: (از چند آیه قبل شروع می‌کنم تا موضوع بحث و مطالب طرح شده معلوم شود):

(توبه- آیهٔ ۱۹ به بعد) الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون. یبشرهم ربهم برحمه منه و رضوان و جنات لهم فی‌ها نعیم مقیم. خالدین فی‌ها ابدا ان الله عنده اجر عظیم. یا ایهاالذین آمنوا لاتتخذوا ابائکم و اخوانکم اولیا ان استحبوا الکفر علی الایمان و من یتولهم منکم فائلئک هم الظالمون… قل ان کان ابائکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتمو‌ها و تجاره تخشون کساد‌ها و مساکن ترضون‌ها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله… یریدون ان یطفوا نورالله بافواههم و… 
(آیهٔ مربوط به تفال من از اینجاست): (توبه- آیهٔ ۳۷ به بعد) یا ایهاالذین آمنوا مالکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فی الاخره الا قلیل. الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما و یستبدل قوما غیرکم و لاتضروه شیئا… الا تنصروه فقد نظره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذهما فی‌الغار اذ یقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم ترو‌ها و جعل کلمه الذین کفروا السفلی و کلمه الله هی العلیا و الله عزیز حکیم. انفروا خفافاو ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون


فهرست مجموعه آثار به انگلیسی


COLLECTED WORKS of Dr. Ali SHARIATI

 

1. LETTERS TO THE INTIMATE ONES Contents: - To My Father (teacher and mentor), Wife and Child - To Friends, Brothers and Sisters - To you two, the Martyrs: O’ brother and Sister - The Two Wills - Last Writings - Last words with you: O’ Omnipotent Divine Lord - Copies of Some Original Scripts

 

2. THE EDUCATION OF A REVOLUTIONARY - How to Persevere - Mysticism, Justice and Liberty - Love, Monotheism - O, Freedom, Celebrate Freedom - Education of a Revolutionary - Inner-most Spiritual Reflections - The Salutations of Prayer - Horr, the Martyr - The Momentous Night - Ascension to the Heavens

 

3. ABU-DHAR - Chapter 1: Abu-Dhar Ghafari - Chapter 2: Once again Abu-Dhar (text) - Once again Abu-Dhar (preface to the drama)

 

4. RETURN TO THE SELF - Return - Chapter 1: Return to the Self - The lines sharply drawn - Miracle of Consciousness and Faith - Which self do we return to? - Chapter 2: Return to which self? - Destiny of thoughts - Modernist reformers - Revolutionary Political Leftists - History and Society - What point in History are we? - Philosophy and science of History - Marxism and the direction of History - Intellectuals’ Commitment - Historical Determinism - Intellectual’s Prophetic Mission - Assimilation - The Cessation of History - Historical Conscience - Recollection of the Historical Self in the Orient - Pseudo-Modernization - Colonialism and Assimilation - Cosmetic versus True Reform - Committed Intellectual or the educated - Colonization of Africa - The Failure of Marxists Analysis of Colonialism - Marxism and Analysis of Sub-Structure - Nationalism and Marxism - Understandings of Religion - Sociology and Social Commitment - Techniques of Becoming Intellectual - Three Bases - The Relationship between Science and Practice - Critical years- What is to be done? - The Critical Insight of Intellectuals - Scientism - Geography (context) of Words - The Responsibility of the Intellectuals in Today’s Society - The Summary of the Discussion - We have Various Cultural Historical Identities - Intellectual as Conscious thinker, Ideologue - The Appropriateness of Political/Social Theories in the Process of Total Liberation - Materialism - Marx, Socialism and Materialism - My worldview, based on a spiritual interpretation of the world. - Fanon’s Will

 

5. IQBAL AND US Book one: - Iqbal, the Reformist of the Century - As a Muslim in this Age: - His/her Existential pains and Issues - The 20th Century and my Pains - Islam Traumatized, and Ali Devastated - Revitalization Book Two: - Iqbal and us - The 20th Century - God the Infinite - We - Iqbal - Authentic Islamic View - Iqbal’s Worldview - Visions in Search of the Spiritual Meaning - Islam as the Cultural Force, Threatening Systems of Power and Reaction - Religion against Religion - Our Society’s Intellectual Wave - Our Society’s Exposure to the West - Socialism - The World we live in - Attachments - Copies of Some Original Scripts - References - Notes and Explanations - List of Qoran’s Verses - List of Persons, Tribes and Sects - List of Locations and Institutions - List of Articles and Books -List of Subjects, Concepts and Expressions

 

6. HAJJ (pilgrimage) - Some Comments to the Reader - Inverted Cloak - 23 years in 23 days - Rendezvous with Abraham - Hajj Customs - Greater Hajj - Greater than Hajj: Martyrdom

 

7. SHIISM - Book 1: Shia a Complete Party - Book 2: The Role of Historical Characters and Memory in Shia History - Book 3: the Responsibility and Commitments of being a Shia

 

8. SUPPLICATION (Prayer) - Book 1: Prayer by Alexis Karl - Book 2: Sajjad School - Book 3: Prayer: Text - Book 4: The Most Exquisite Spirit of the Worshipper

 

9. ALAVID SHIAISM AND SAFAVID SHIAISM - Red Shiaism and Black Shiaism - Alavid Shiaism and Safavid Shiaism

 

10. SOCIAL CALSS ANALYSIS IN ISLAM - Book 1 - 3

 

11. HISTORY OF CIVILIZATION (Vol. 1) - What is Civilization? -General Discussion on Civilization and Culture - The Definitions of History - Various Schools in the field of History, and their methods of Research - Why Myths are the Soul of all World Civilizations? - The history of Chinese Civilization - Chinese Insights

 

12. HISTORY OF CIVILIZATION (Vol. II) - Spectacular Event in History - Characteristics of Contemporary Century - General Discussions on World view and Culture - Worldview and Context - Political Trends in Contemporary Times - Issues of Self-Discovery - Particularities of Contemporary Civilization

 

13. DESCENT IN DESERT - The Fall - Desert - Attachments: - An Explanation of ‘Creation Anthem’ - Idolatry (Totemism) - Dear Friends

 

14. HISTORY AND STUDY OF WORLD RELIGIONS (Vol. 1) - Lesson 1 - 7

 

15. HISTORY AND STUDY OF WORLD RELIGIONS (Vol. 11) - Lesson 8 - 14

 

16. ISLAMOLOGY 1 (Hosseineyeh- Ershad Classes) - Lesson 1 - 9

 

17. ISLAMOLOGY II - Lesson 10 - 17

 

18. ISLAMOLOGY 3 - Lesson 19 - 27

 

19. HOSSEIN, ADAM’S HEIR - Hossein, Adam’s heir - The Avenger - Martyrdom - After Martyrdom - A Discussion on the “Martyr” - Historical Insight of Shiism - Messianic Awaiting, the Doctrine of Protest - Attachments: - The philosophy of History in Islam - Martyred Teacher’s (Dr. Shariati) Preface to the Book: Hojr- ibn Adi

 

20. WHAT IS TO BE DONE? - A Message of Hope to the Enlightened Thinker (an Interpretation of Sureh Rum) - The Social Mission of the Committed Intellectual - Geometry of Cultural Sociology - Third Way - Self- awareness and Religious Alienation - Where Shall We Begin? - Extraction and Refinement of Cultural Resources - What is to be done? - Who is the Committed Intellectual? - Attachments: - Intellectual’s Connection to Society - Questions and Answer

 

21. WOMAN - Fatima is Fatima - Expectations from a Muslim Woman - The Seminar on “Woman” - Attachment: - Veil

 

22. RELIGION AGAINST RELIGION - Religion against Religion - Father, Mother, We are Responsible - Yah, Brother, That’s the Way it was - Attachments: - Toinby, Civilization, and Religion - Goodbye, the Place of Martyrdom - If there were no Pope and Marx never came along - Round-table Discussion: Question and Answer Period

 

23. WORLDVIEW AND IDEOLOGY - Foreword by the Publisher - Worldview - A Comparative Analysis of different Worldviews - A Class Analysis of Cain and Abel - The Monotheistic Worldview and the Polytheistic Worldview - Bourgeois Class and the Materialistic Worldview - Monotheism and Polytheism - The Significance of Monotheism - Ideology (1) - Distinguishing Ideology from Science and philosophy - Distinguishing Ideology from Religion, Two Distinct Readings of Religion - The role of Ideology in Modern centuries - Ideology, the Committed Intellectual’s Distinction - Ideology (II) Questions and Answers - Ideology (III) - Culture and Ideology - Introduction 1- Culture 2- Civilization - Universal Culture and Civilization - Ethnic Culture and Civilization - Cultural Capital - Philosophical Approach - Scientific Approach - Technical Approach - Socio-Political Approach - The Artistic Conscience - Religious-Gnostic Conscience 3- Ideology - Significance of this Humane Self-Consciousness - Posing the Issue the Other Way Around - What’s Ideology? - Islamic Society - Civilization in Medina - Self-Awareness - What’s “Wisdom?” - Conclusion - Ideology (IV) - Ideology (V) - Messianic Awaiting, Historical Determinism and Human Will - Dialectics and its relation to the Materialistic and the Monotheistic Worldview - Dialectical Understanding of “Man” in Islamic Doctrine. - The Place of Ideology in two Opposing Worldviews - Material Symbols to illustrate Ideological and Spiritual Concepts - Challenging Reactionary Idols - Diverse Schemes against Revolutionary Islam - Attachments - Questions and Answers - Taboo Mediation verses Ideological/Rational Mediation - Migration and Civilization - The role of Migration (and Movement) in the Birth Civilizations - The Impact of Crusader Migrations, and “Travel” in Changing Western Medieval Society - Islam’s Objective Sub-Structure and Subjective Super-Structures - The Impact of Migration in the Development of Worldviews - The Concept and Types of Migration in Qoran - Index

 

24. MAN (HUMAN) - Man and Islam - Liberty - Man, Islam and Occidental Schools of Thought - Man as the Free Agent _ Liberation of Man - Man and History - Existentialism - Attachments: - Solitude - The Philosophy of “Man’s” Creation

 

25. MAN AS SELF-“LESS” ALIENATED BEING - Humanism in the West and the East - Rebellion of “Man” - Four Prisons of “Man” [Nature, History, Society and “Self”] (Abadan University conference) - Four Prisons of “Man” [Nature, History, Society and “Self”] (Lecture in the College of Social Services) - Man As Self-“Less” Alienated Being - Perfect “Man” - Modern Reactionaries - Requirements of the Modern “Man” - Some Words about this Book - Wishes - Attachment: - The Tragic End of Young’s Life

 

26. ALI - Translation and interpretation of 32nd sermon of Nahhjulb-balaqeh - Ali, as Reflection of myths - Our century in Pursuit of Ali - Ali by Himself and Alone - What need is there for Ali? - Ali, Committed to a United Front - Oppressors, Heretics and Treacherous Ones - Ali Followers and their sufferings - Impact of Ali’s Life Beyond his Mortal Death - The Islamic Community and the place of Leadership - Attachment: - Ali and History

 

27. RECOGNITION OF IRANIAN-ISLAMIC IDENTITY - Islamic history of Iran up to Safavid Period - Return to “Self” - Islamic Renaissance in the Century at a Glance - Regrets - Attachments: - Shiism : Meeting of Semitic and Aryan Spirits - Neighbouring Counties

 

28. METHODS IN STUDY AND UNDERSTANDING OF ISLAM - Book 1: - Arabs Prior to Islam - Book 2: - Method in Study and understanding of Islam - The Prophet’s Personal Characteristics - From Hijra to his Death - Examining Some Historic Events in Early Islam - Salmaan the “Pure” - A Short Study of Imam Reza’s Title, ‘Heir to the Throne’ - Book 3: - School of Islamic Education - Attachments: - The Necessity of Study of Islamic History and Civilization - ‘God’ in Different Religions - Concept of Worldview in Open and Closed Societies - Qoran and Computer - Principles of Following Religious Leaders - Service and True Reform - Cultural Geography of Saudi Arabia - A Look at Qoran

 

29. RENDEZVOUS WITH ABRAHAM - Rendezvous with Abraham - The lectures of Hajj trip in 1970 - The lecture of Hajj trip in 1971 - Attachments: - History and its Place in Islam - The Curve of ‘Man’s” Progressive Evolution - Ali’s book: for Tomorrow, for Ever book - Consistent Standards in Education - Islamic Knowledge - The Necessary Role of Typology in Writing Biographies - Death, a Message to the Living

 

30. ISLAMOLOGY - No Detailed Outline

 

31. CHARACTERISTICS OF MODERN CENTURIES - History of the Evolution of Philosophy - Methodology of Science - The Economic Roots of Renaissance - A Look at Ancient, Medieval and Modern Centuries - A Brief Review of Medieval and Modern Characteristics - A Glance at Tomorrow’s History - Neo-‘Scholastics’ - Machine in Captivity of Technology - Civilization and Pseudo-Modernization - Place of Class Consciousness - The Avant-Garde’s Belief in “Return to Self” (in the 3rd World) - Attachments - Dynamic and Static Worldview - Hijra Basis for Dynamic Worldview - ‘Scientific’ Sociology - Darwinism, Homogenize of Civilizations - The 3rd World Speaks for Itself - Realistic and Pseudo-Intellectuals Position Vis-à-vis Religion - True Moral Role Models are to be found in Islam - Preface to the Conference on Hasan Al’amin

 

32. ART - Art Awaiting the Saviour - Religion as a Door, and Art the Window to the Soul - Art as Critique of Status Quo - On Literature and Criticism - Play: Oppression and Justice - A Selection of Poems - Attachments - What is Poetry? - A Lesson and an Anecdote

 

33. MONOLOGUES IN SOLITUDE (Vol. I-II)

 

34. PERSONAL LETTERS

 

35. AN ASSORTMENT OF WRITINGS (Vol. I-II) Volume I: - History, Society - “Man” - Understanding “Islam” - The Medieval and Modern Centuries - Religion, Gnosis and Idealism - Art - Monologues in Solitude - Ershad Institute - Letters Volume II: - Children and Teenagers - “One,” Followed by an Eternity of Zeros - Articles - A Selection of Notes - Translations - Photos of Handwritten Notes

 

کتاب‌های شریعتی برای کودکان

شریعتی سه کتاب برای کودکان و نوجوانان نوشته است: «یک جلوش تا بی‌نهایت صفرها، «گیاه‌شناسی»، و «برای خود، برای ما، برای دیگران».

در « یک جلوش تا بی‌نهایت صفرها!» شریعتی داستنِ آفرینش ونسبتِ میانِ انسان و خدا را به زبانی ساده بیان می‌کند. در مقدمه‌ی کتاب آمده است: «آری،بچههایما،همهچیز را می‌فهمند. حتی جهان را، همه چیز جهان را، حرکت همه چیز را، پوچی را، معنی را، دنیا را، آخرت را، برای خود را، برای خلق را، برای خدا را، حتی شهادت را، توحید را، و… یک، جلوش، -تابینهایت- صفرها را.»


در «گیاه‌شناسی» شریعتی انسان‌ها را به گیاه‌ها تشبیه می‌کند: پیچک و کدو تنبل و... انسان ایده‌آل از نگاهِ او همانند صنوبر و سپیدار است: یک وجب جا از زمین اشغال کرده اما تا به آسمان قد کشیده است.

در «برای خود، برای ما، برای دیگران» شریعتی روند تکامل حیات را به زبانی ساده شرح می‌دهد و می‌گوید که «تکامل قانون طبیعت است» در این متن به تفاوت میان انسان و بقیه‌ی موجودات می‌پردازد و می‌گوید که اصلی‌ترین تفاوت‌ها «فهم» است و «برای دیگران زیستن»، که نوعی«خداگونگی» است.



فهرست آثار ترجمه‌شده دکتر شریعتی به زبان‌های مختلف

فهرست آثار ترجمه‌شده دکتر شریعتی به زبان‌های مختلف

برای دانلود فایل pdf  کلیک کنید


نامه‌ای از علی شریعتی: سقف آسمان بر سرم افتاده


نامه‌ای از علی شریعتی: سقف آسمان بر سرم افتاده

نوشته شده در اوایل سال ۱۳۵۰ شمسی.


نامه‌ای از علی شریعتی: سقف آسمان بر سرم افتاده

دوست من! نامه مهربانتان را پس از ده روز زیارت کردم، علتش شاید این بوده است که در این مدت در تهران بودم، شهری که هیچ دوستش نمی‌دارم و جز عقیده که در من کارگر است، هیچ نیرویی نمی‌تواند مرا به آنجا بکشد و تحمل این شهر دروغین تقلیدی نوکیسه و بی‌روح و بی‌اصالت و بزک‌کرده زشت را بر من سبک کند. لزومی ندارد که احساسم را از نامه‌ای که می‌گفت شما به سلامت من می‌اندیشید بیان کنم و البته این حاکی از آن نیست که من به سلامت خود بسیار می‌اندیشم بلکه از آن روست که جلوه‌ای از روح و نشانه‌ای از صداقت متعالی و ناب احساس انسانی—به خصوص در زندگی ما که هر چه است به مصلحت و روزمرگی و ضرورت آلوده است—برای تیپ‌هایی که در حاشیه زندگی به سر می‌برند و با شعر و روح و عقیده و ایمان و تاریخ و خیال و ایده‌آل بیشتر سر و کار دارند تا خانه و اداره و اضافات و رتبه و رئیس و میز و ترقی و موقعیت و مصلحت و زمین دونبش، تکان‌دهنده است. اما این را باید در پاسخ الطاف شما عرض کنم که من به همان اندازه که به نگرانی شما از سلامت تهدیدشده‌ام ارج بسیار می‌نهم، به آنچه سلامتم را تهدید می‌کند اهمیتی نمی‌دهم زیرا سلامتم را به چیزی نمی‌گیرم، چه، وقتی شما نمی‌خواهید از خانه بیرون روید، نه جایی دارید که بروید و نه از گردش جمعی در خیابان‌ها و جاده‌هایی که به هیچ جا نمی‌روند لذتی نمی‌برید، چگونه می‌توانید از اینکه اتوموبیلتان پنچر شده است و یا موتورش خوب کار نمی‌کند و به روغن‌سوزی افتاده یا خواهد افتاد دچار اضطراب باشد؟ لابد طبیبانه خواهید فرمود: آخر ناسازگاری کار بدن عمر را کوتاه می‌کند. آری، ولی مگر نه بیهودگی هرچه کوتاه‌تر بهتر؟ از رنجهایش سخن نمی‌گویم که اگر بگویم پای قیچی کردن عمر پیش می‌آید و نه دیگر کوتاه کردن. و شاید بگویید: به روح و اندیشه و احساس و هدف و کار در راه ایمانت که ارج می‌نهیم؟ بدن بیمار چه کاری می‌تواند کرد؟ روح و اندیشه و مسئولیت اعتقادی را نیز فلج می‌کند. آری، و اینجاست که پای دردناک‌ترین فاجعه وجودی من پیش می‌آید. همان که در آن عبارت زیبا و آشنا بدان اشاره‌ای رفته بود: O mon dieu seul dans la vie seul dans la minuit … من نه یک بورژوایم که «رفاه» طبقاتی مرا به دردها و تنهائی‌های موهوم احساساتی دچار کند که زاده بیدردی است و نه یک شاعرمسلک عاشق‌پیشه و یا عارف طریقت که حرف‌های عرفانی یا احساساتی و خیالی بزنم و به رمانتیسم لامارتینی یا بکت‌بازی‌های رایج اخیر مبتلا شوم بلکه تمام عمرم را بر سر یک حرف گذاشته‌ام و با اینکه به همه درها و پنجره‌ها سر می‌کشم یک گام از راهی که از آغاز راه رفتنم بر آن می‌رفته‌ام کج ننهاده‌ام و می‌کوشیده‌ام—گرچه بودا را در دلم پنهان کرده‌ام و با روسو (حداقل) و با پاسکال و بیشتر از همه با لوپی شاعر چین قدیم خویشاوندم—زبانم را به دکارت بسپارم و قلمم را به لوتر و کالون و در نتیجه شده‌ام دورگه‌ای که یک رگم به هند می‌رود و یک رگم به سینا و حرا و دلم پوشیده در بنارس می‌تپد و عقلم در مدینه بومی شده است و به طواف کعبه مشغول است و این است که اگر از تنهایی و شب می‌گویم و یا درباره‌ام می‌گویند نه به معنای فلسفی یا شعری یا احساساتی و رمانتیک آن است بلکه معنی دارد و معنائی سنگین و جدی و عینی، ابژکتیو. «کویر» را نگاه کنید و «معبد» را، همه در شب می‌گذرد و چه وحشتی در آن موج می‌زند از روز! و همه کلماتش در تنهائی زاده شده‌اند و چه بیزاری‌ای در آن از جمعیت! اما کاش شب می‌بود و تنهائی! نه، تضادی که در سرشت من هست به سرنوشتم نیز سرایت کرده است. «مذهب، علم، آزادی و ادبیات» چهار بعد اساسی سرشت من بوده که سه بعد آن ناچار مرا همیشه به میان جمع می‌کشید. مذهب مرا با عوام و علما، علم با انتلکتوئل‌ها، آزادی با کشمکش‌ها و مردم و فقط ادبیات و هنر با خودم. و می‌بینید که سهم خودم یک چهارم دیگران است. لابد چنین کسی که از چهار پایه وجودی‌اش سه پایه‌اش در عمق جمعیت است و همواره مشغول دیگران باید غرق انبوهی خلق باشد و ازدحام! آری، و چنین هم هست و حالا که تازه سرم خیلی خلوت شده است می‌بینید که تا کجا مردم‌زده‌ام و پایمال جمعیت و شلوغی و کشاکش‌های این و آن و جوش کار و حرف و درگیری‌ها! پس چرا شب؟ چرا تنهایی؟ مذهب، همه مذهبی‌ها را گردم جمع کرده است و آزادی همه سیاست‌اندیش‌ها و روشنفکران را و علم، همه کتابشناس‌ها و قلم‌زن‌ها و تحصیلکرده‌ها را و حتی ادبیات و هنر نیز اهل ذوق و نویسندگی و شعر... را! اما این یک پیش‌بینی درستی است که متاسفانه درباره من غلط از آب در می‌آید. زیرا سیاست و آزادی و روشنفکری را به گونه‌ای می‌فهمم که در اول قدم روشنفکری‌های رایج مملکتی در برابرم می‌ایستند و نویسندگی و شعر و ادب را به گونه‌ای که هم‌کلاسی‌ها از من می‌رنجند که خیلی نواندیشم و بدعت‌گذار و هم نوپردازان و نونویسان فرنگی‌مآب سبک‌دار که «معلوم نیست چه می‌گوید و به چه سبکی می‌نویسد و می‌اندیشد؟!» و هم اهل علم. کهنه‌ها و نوها که نه کهنه‌ام و نه نو. نه مثل مورخ‌ها است، نه شبیه جامعه‌شناس‌ها، نه به شیوه فلاسفه و نه در طریقه اشراق و عرفان. نه شرقی، نه غربی، نه کلاسیک، نه مدرن، نه پیرو مکتبی مشخصی، نه طرفدار شخصی معین و نه صاحب متدی از متدهای علمی، اجتماعی، تاریخی، فلسفی، ایده‌آلیستی، رئالیستی، چپ، راست، هیچ... و این هم مذهبم، که شاهدید! از وقتی تمام کوشش‌هایم را وقف مذهب کرده‌ام، همه متولیان مذهب، پاک و ناپاک، مترقی و مرتجعشان یکپارچه در برابرم صف کشیده‌اند و مؤمنین از ظهور این دشمن خطرناک دین به وحشت افتاده‌اند آنچنان که اگر با دعا و نفرین و درخواست از خدا کلکم کنده نشد و خاموش نشدم به نیش چاقویی بالاخره اسلام و ایمان را از شر من نجات خواهند داد. می‌بینید که نه در شب‌ام و نه در تنهائی. نه در روز و نه با جمعیت نه با کسی پیوند دارم و نه با گروهی نیست که پیوند نداشته باشم از همه سو با زمان و با جامعه خویشاوندم و از هر سو بیگانه! هر چه به انبوه جمعیت بیشتر فرو می‌روم تنهاتر می‌شوم و هر چه در روز گرفتارترم و با زندگی درگیرتر، در شب تنهاتر می‌شوم و در زندگی تنهاتر! و آنگاه در حالی که سقف آسمان بر سرم افتاده و دیواره‌های ضخیم و عبوس جهان از چهارسو لحظه‌لحظه نزدیکتر می‌شوند و مرا در خود می‌فشرند و خفقان را هرچه بیشتر فریاد می‌زنم سنگین‌تر احساس می‌کنم و نزدیکتر، نامه‌ای آشنا برسد که بر رنج تنم بیمناک است. بی‌شک این نگرانی خود تنها دارویی است که می‌تواند تسکینم دهد زیرا روحی که در آن پنهان است غربت در وطن و تنهایی در انبوه جمعیت را که رنج بزرگ من است تخفیف می‌دهد اما از من انتظار نداشته باشید که چندان خاطرجمع باشم و بی‌درد. و یا بدان اندازه برای بودنم و ماندنم اهمیت قائل باشم که به سلامت و بیماری‌ام بیندیشم و برای بیشتر زیستن تن به دوا و دکتر بدهم! در عین حال می‌گویید چه کنم؟

 

و ایران! به چه کارش می‌آید اشک‌های مصدق و دفترهای من؟


«... اقیانوس بیکران نفت! این طلای مذابی که جهان را آتش و گرما و روشنی بخشیده است و خودش را میسوزاند و این همه پریشانیها و انقلاب‌ها و ناآرامیها و دشمنیها و حیله‌ها و استبداد و استعمار و اسارت و تیره روزی و خون و شهادت همه از او است و... سرنوشت مصدق که با گریه‌ها و فریادها و اشکها و آرزوها و شکنجه‌ها و زندان‌ها و رنج‌های عمرش و با آرزوهای مقدس و دل‌انگیزش چه سخن‌ها گفت همه در رویا و چه شعر‌ها و داستان‌ها سرود همه در خیال و دیدیم چه سرنوشتی داشت.

....می‌گویند همان گریه‌ها و اشکها و فریادها و قصه‌ها و سخن‌ها و و رویاهای او ملت ما را بیدار کرد، طعم آزادی را به وی چشاند، آینده را در پیش چشمانش بزرگ و پرشکوه نمود و استبداد را و این تاریخ بد را و حکومت جور را و بیگانه را و عقب‌ماندگی را و زیبایی‌ها و ارجمندیها و ارزش‌ها و ثروت‌های خویش را شناخت، احساس کرد و در خویش چشم گشود و جهان‌بینی دیگر یافت و... چه و چه‌ها!

اما من در این تردیدم که آیا این همه خدمت بوده است و آیا اگر این پیر وطن‌پرست 28 مرداد را از پیش میدید و خاموشی میگزید و لب‌بسته به گوشه‌ی احمدآبادش میرفت و مینشست و تنها میزیست و میمرد و این نسل او را نمیشناخت و به سخنانش و به غم‌هایش و اندیشه‌ها و عاطفه‌هایش دل نمیبست خدمتی بهتر نکرده بود؟ چه میگویم؟ یعنی رنجهای این ملت رنجور را کمتر نساخته بود؟

من اکنون تاریخ را مینگرم و به یاد میآورم که ملت من در پنجاه سال سلطنت ناصرالدین شاه چگونه میزیست و در این 19 سال (از 9 اسفند 1329 سال رهبری وی تا حال) چگونه میزید و این دو دوران را با هم در زندگی ملتم میسنجم و میبینم باید آن سالخورده مرد وطن‌پرست آزادیخواه که سیاست را میدانست و سرنوشت را و دنیا را و خود را، خاموش میماند و تنها و ساکت میمرد و گر چه خاموش ماندن و تنها مردن برای یک انقلابی آزادیخواه وطن‌پرست که سراسر جانش مشتعل این عشق است کاری است دشوارتر از جان کندن اما مگر عشق به سرنوشت این ملت در جان او نیرومند‌تر از عشق او به این ملت نبود؟!

چه شگفت داستان غم‌انگیزی است!

گاه دوست داشتن با دوست داشتن ناسازگار میافتند و در جهان چه رنجی جانکاه‌تر از این؟

....و ایران! به چه کارش می‌آید اشک‌های مصدق و دفترهای من؟»

 

(م.آ.33)

متنی دربارهٔ جلال آل‌احمد که دکتر شریعتی پس از مرگِ جلال نوشته است


باید با او سعی می‌‏کردم. آخر با هم عهد کرده بودیم که یک بار دیگر حج کنیم، این بار با هم. ملک‌‏الموت همان سال، او را از ما گرفت و من تنها رفتم، اما همه جا، او را در کنار خود می‌‏یافتم، همه مناسک را- گام به گام- با هم می‏‌رفتیم، اما، نمی‏‌دانم چرا، در سعی بیشتر «بود». ظهوری تابنده داشت و حضوری زنده و گرم، صدای پایش را می‏‌شنیدم که پیاده می‏‌دود و آشفته، و هرم نفس‌نفس‌زدن‏‌هایش که چه تبدار بود و تشنه و عاشق. تنها خود را به این سیل خروشان حیرت و عطش خلقی که سراسیمه از این سو به آن سو می‏‌دوید سپردم اما، او را، به هر سو که می‏‌نگریستم می‏‌دیدم؛ گاه پا به پایم می‏‌دوید، پا به پایش می‏‌دویدم، گه می‏‌دیدم که همچون صخره‏‌ای از بلندای صفا کنده شده است و با سیل فرو می‏‌غلتد و پیش می‏‌آید و گاه، در قفایم احساسش می‏‌کردم، هروله می‏‌کرد و مسعی می‏‌لرزید، می‏‌یافتم، می‏‌شنیدم و می‏‌دیدمش که سرش را بر آن ستون سیمانی می‏‌کوبد و می‏‌کوبد و می‏‌کوبد تا... بترکد، که همچون حلاج از کشیدن این بار گران به ستوه آمده بود و آن همه انفجار را در آن نمی‏‌توانست به بند کشد و نگاه دارد. او که سر را به دو دست می‏‌گرفت و به میان خلق می‏‌آمد و به التماس ضجه می‏‌کرد که بزنید، بزنید که سخت بر من عاصی شده است! چرا در سعی این همه «بود» و بیش از همه جا؟ شاید از آن رو که در حج خویش نیز، چنین بود، در این «سفرنامه» که همه «گزارش» است و همه جا چشم تیزبینش کار می‌کند، تنها در مسعی است که شعله‏‌ور می‏‌شود و دلش را خبر می‏‌کند و روح حج در فطرتش حلول می‏‌کند و شعشعۀ غیب بی‌تابش می‏‌کند و بی«خود»! شاید از آن رو که «مسعی» شبیه «عمر» او بود و «سعی» زندگی‌‏اش، تشنه و آواره و بیقرار در تلاش یافتن «آب»، برای «اسماعیل‌‏های تشنه در این کویر»! و شاید، اساساً، به این دلیل که او، راه رفتنش مثل سعی بود، چقدر خود را به او رساندن سخت بود، باید همیشه می‌‏دویدی، اگر لحظه‌‏ای غفلت می‏‌کردی، لمحه‌‏ای به قفا یا چپ و راست و یا به خودت چشم می‌‏گرداندی، عقب می‌‏ماندی و او، به شتاب عمر خویش، می‏‌گذشت. اصلاً او راه نمی‏‌رفت، قدم نمی‏‌زد، هروله می‏‌کرد! گویی تشنه خروشان جستجوگری است که همواره، احرام بر تن، آواره میان دو قله «صفا» و «مروت» می‌کوشد و می‏‌دود و در این کویر، آب می‏‌طلبد، و این، زندگی کردن وی بود. و این بود که در حج، تنها به مسعی که پا می‏‌نهد بر می‌افروزد و «خسی در میقات»ش به سعی که می‏‌رسد، «کسی در میعاد» می‏‌شود و «چشم دل» باز می‏‌کند و آنچه نادیدنی است می‏‌بیند و حکایت می‏‌کند.(1)

م.آ.35 آثار گونه‌گون، جلد اول.

 

مناظره دکتر بیژن عبدالکریمی و دکتر عباس منوچهری

·  دکتر عباس منوچهری، استاد علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس،  مولف کتاب « شریعتی، هرمنوتیکِ رهائی و عرفانِ مدنی»، تهران: موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، 1383؛
 

·  دکتر بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه در دانشگاه آزاد اسلامی، مولف دو کتاب « ن‍گ‍اه‍ی دوب‍اره ب‍ه م‍ب‍انی ف‍ل‍س‍ف‍ه س‍ی‍اس‍ی ش‍ری‍ع‍ت‍ی» (ت‍ام‍ل‍ی ب‍ر پ‍ارادوک‍س دم‍ک‍راس‍ی م‍ت‍ع‍ه‍د)، تهران: ن. اشراقیه، 1368؛ و «شریعتی و سیاست‌زدگی»، تهران: م.خ.ف. رسا، 1377؛


Dr ManucheriDr Abdolkarimi


منوچهری- موضوع بحث را دوستان بحث در باب دموکراسی عنوان کردند. بنا بر این بود که ما بحث امت و امامت دکتر شریعتی را با آقای دکتر عبدالکریمی مورد بحث و گفتگو قرار دهیم. به هرحال تا آنجا که می‌شود تلاش بر این است که در مناظره‌ها تبادل آرا شود و در عین حال مخاطبین هم مشارکتی داشته باشند. ما امیدواریم امروز بتوانیم از آن تک‌گویی ‌ها اجتناب کنیم و این بحث را تا آنجایی که وقت اجازه می‌دهد به گفتگو بگذاریم. مباحثی که جناب آقای دکتر قانعی راد مطرح کردند تا حدی کار را برای ما آسان می‌کند. موضوع اینجا مواجهه با یک فکر است. نکته ای که باید لحاظ شود این است که ابتدا به ساکن آیا بنا است که دو نفر دیدگاه‌های خود را به گفتگو بگذارند یا اینکه در باب یک موضوع یا مسئله معینی بحث شود؟ من اینجا ازسخن گادامر در باب گفتگو استفاده می‌کنم. او می گوید آنچه که موضوع است باید محور باشد نه دو طرف گفتگو. آنجایی که بحث گفتگو است اگر به دو طرف گفتگو کننده محدود شود یا محوریت با دو طرف باشد گفتگو بی‌حاصل است. موضوع است که باید محور قرار گیرد. تذکرات دکتر قانعی راد که به حوزه‌های معرفتی و شیوه نگریستن در حوزه‌های دانشگاهی مربوط می شود به موضوعاتی که جنبه فکری دارند نیز قابل تعمیم است و از جمله آرای شریعتی. سخن من بیشتر معطوف است به علوم سیاسی و مشخصاً اندیشه سیاسی و طبیعتاً دکتر عبدالکریمی هم از منظر فلسفی که شمولیت بیشتری دارد صحبت خواهند کرد. قاعدتاً برای ورود به بحث شرط این است که یکدیگر را لحاظ کنیم. یعنی در عین حال که بنده در باب امت و امامت شریعتی بحث می‌کنم باید فهم دیگران را نیز لحاظ کنم در غیر این صورت دچار محدودیتی می‌شوم که بحث را بی‌حاصل خواهد گذاشت. اینجا مناظره بین بنده و آقای دکتر عبدالکریمی نیست. بحث امت و امامت دکتر شریعتی و نسبت او با دموکراسی است، آنگونه که فهمیده می‌شود و آنگونه که بیرون از حوزه فکری شخصی ما موضوع مورد بحث و مجادله است. تا آنجایی که می‌شود باید از حوزه غیرمدعی به قضیه پرداخت. این موضع غیرمدعی می‌تواند همدلانه باشد و ضرورتاً نقد و رد صرف نیست. بنابراین در وقتی که در اختیار من است دو نکته را ابتدا مطرح می‌کنم و بعد به نکاتی در ارتباط با بحث امت و امامت خواهم پرداخت.

در اینکه با یک فکر مواجه هستیم شک و تردیدی نیست، گرچه خود پرداختن به این تفکر ممکن است تحت‌الشعاع پرداختن به یک متفکر قرار گیرد. یعنی در حین بحث به جای پرداختن به خود آن فکر یا نظریه به همه ابعاد فکری آن متفکر یا خود آن متفکر پرداخته می‌شود. ما باید از نظر روشی از این مشکل اجتناب کنیم. آنچه که در باب حوزه اندیشه سیاسی- که قاعدتاً عنوان درستش اندیشه هنجاری است- مهم است، بحث روش است. چون هر مواجهه‌ای که ما بخواهیم از هر موضع و منظری با تفکر شریعتی یا مشخصاً بحث دموکراسی یا امت و امامت داشته باشیم مستلزم فهم درست آن فکر یا اندیشه است. ما عموماً با این مواجه می‌شویم که آن فهم مفروض گرفته می‌شود -حتی در کتاب‌ها و مقالاتی که بحث را خیلی هم جدی می‌کنند -  و بعد به ارزیابی و سنجش می‌پردازند. ما باید از این اجتناب کنیم. اندیشه به معنای اعم و اندیشه سیاسی اجتماعی به معنای اخص ابتدا مستلزم فهم درست است. باید مطمئن باشیم آنچه را که متفکر در نظر داشته را درست فهمیدیم. البته این قضیه را پیچیده می‌کند. به این معنا که در مواجهه با یک فکر و در فهم آن ما با تأثیر و نقش مؤلفه‌های متعددی روبرو هستیم. برای فهم باید روش صحیحی را اتخاذ کنیم. اگر با یک تفکر مواجهیم آن فکر چیست و با چه چیزی مواجهیم؟ در حوزه اندیشه و اندیشه‌شناسی حداقل پنج رویکرد وجود دارد: یکی رویکرد «متن‌محور» است. ساختارگرایان و متن‌محوران مبنا را بر متن، ساختار متن می‌گذارند بدون در نظر گرفتن هیچ مؤلفه دیگری. مدعی اند که تفکر و اندیشه و آرا همه در متن، هویت و تجسم پیدا می‌کند و بنابر این باید از طریق متن آن فکر را بفهمیم. رویکرد دیگر تاکید برموقعیت «مؤلف»است و اینکه مؤلف چه می‌خواسته بگوید؟رویکرد دیگر بر «مفسر» تأکید دارد و اینکه قرائت‌ها می‌توانند متکثر باشند چرا که هر مفسری به نحوی با آن فکر مواجه می‌شود. یک عده نیز بر «زمینه» تأکید دارند با تکیه  بر شرایط خاص سیاسی اجتماعی و تاریخی معین و از طریق ارتباطی که با آن زمینه برقرار می‌کنیم می توان متن را فهمید و اینکه این زمینه است که اندیشه را شکل می دهد. علاوه بر این مخاطب هم می‌تواند در اینجا مؤلفه مهم دیگری باشد به این معنا که چه فهمیده شده است. پل ریکور در تعریف هرمونتیک و فهم و تفسیر می‌گوید که تا جایی که به آراء و اندیشه‌ها مرتبط می‌شود ما با دو دنیا مواجهیم: یکی عالم و دنیای سخن است؛کسی چیزی می‌گوید و مخاطب هم در ارتباطی که با گوینده دارد در همان زمان می‌شنود و می‌فهمد. اما در زمان و شرایطی دیگر، همین سخن حکم متن را دارد؛ اینجا با دنیای متن مواجهیم و نه دنیای سخن. بی توجهی به این ابعاد امکان سوءفهم را بسیار زیاد می کند. در همینجا می توان گفت که یکی از مشکلات و مسائل جدی که در فهم آرا و افکار دکتر شریعتی هست بی‌توجهی به استلزامات روشی فهم آرا و اندیشه است. به همین معنای پنج گانه ای که اشاره کردم. اگر کسی بتواند به شکلی به هر پنج مؤلفه توجه کند احتمال خطا را کاهش می‌دهد و امکان فهمیدن آن فکر را افزایش می‌دهد. از این رو رعایت الزامات روشی در مواجه با هر تفکری الزامی است. این را به عنوان یک ضرورت بیان می‌کنم: در مورد یک فکر چگونه می‌توان قضاوت کرد آیا یک فکر می‌تواند مورد قضاوت قرار گیرد؟

 

عبدالکریمی- من به دلیل کمبود وقت ناچارم وارد یک ماراتن سرعت شوم. پوزش می‌خواهم از سرعت و شتاب در گفتارم. اولاً تشکر کنم از دوستانی که من را قابل دانستند و به این جمع دعوت کردند. همچنین از دوستانی که در این جمع به عنوان شنونده حضور دارند بسیار سپاسگزارم. آقای مجری، بنده را جزو منتقدین شریعتی قرار دادند؛ هم درست است و هم نه. واقعیت این است که تفکر پاره‌ای از متفکران به خطوط سیاه آثارشان محدود نمی‌شود. هر متفکری دارای آثاری است. این آثار متشکل از خطوط سفید و سیاه است و همه آثار یک متفکر را نمی‌توان به مجموعه‌ای از حوزه‌ها و اندیشه‌ها تأویل و تحویل کرد. من ممکن است به پاره‌ای از عبارات سیاه آثار شریعتی منتقد باشم اما باید اعتراف کنم که از خطوط سفید آثار او بسیار اثر پذیرفتم تا آنجا که بعضی از دوستان که با من و زندگی من آشنایند می‌گویند علیرغم اینکه تو سیاه‌مشق‌هایی در نقد معلمت نوشتی اما به هرحال حضور او در نوع نگاهت، در زندگی‌ات بسیار پررنگ است. به این اعتبار کلمه منتقد را اگر قرار است بر اساس فهم رایج فهمیده شود برای خود نمی‌پذیرم. نکته دیگر اینکه آن معلمِ بزرگ شریعتی، علی‌بن‌ابی‌طالب، عبارتی دارد که «من علمنی حرفاً فقد سیئنی عبدا» و من به عنوان یک دانشجوی فلسفه باید اعتراف کنم که منزلت‌شناسی و مرتبت‌شناسی، شرط اول تفکر است و ما دانشجویان هیچ گاه نباید منزلت و مرتبت خود را فراموش کنیم. به این اعتبار من در همینجا عبودیت خود را نسبت به معلم خودم شریعتی اعلام می‌کنم. بعد از این مقدمه شاید این حرف‌ها تکرار باشد و نیازی به گفتن نباشد اما هنوز در جامعه ما که اسیر کیش شخصیت‌پرستی هستیم شاید این حرف‌های مکرر نیاز به بیان داشته باشند. ارسطو در رابطه با معلم خودش گفت که من به افلاطون عشق می‌ورزم اما به حقیقت بیشتر. اما ارسطو یک جمله را فراموش کرد و آن اینکه این نیز خود درسی بود که ارسطو از معلمش افلاطون آموخته بود. به هر حال اگر من در اینجا سخنی در نقد معلم خودم می‌گویم درسی است که از او آموختم و احساس می‌کنم وظیفه شاگردی و دانشجویی خودم را ایفا می‌کنم و اگر غیر از این باشد نتوانستم دانشجویی در قامت معلم خود باشم.

بر اساس این مقدمات واقع مطلب این است که من فکر می‌کردم که در قالب پیوسته می‌توانم مطالب خودم را بیان کنم نمی‌دانم چگونه می‌شود با بحث‌های منقطع، هم نکاتی را در ارتباط با بیانات برادرم دکتر منوچهری بیان کنم و هم پروژه خودم را دنبال کنم. من فقط به شکل گذرا بگویم: در مورد رویکردهای چندگانه ای که دکتر منوچهری در مواجهه با  متن بر شمردند( متن‌محور، مؤلف‌محور، مفسرمحور، زمینه‌محور و یا مخاطب‌محور) من دو نکته دارم. نکته اول اینکه هیچ‌یک از اینها از هم تفکیک‌پذیر نیست؛ یعنی در هر فهمی همواره متن، مؤلف، مفسر، زمینه و مخاطب همه در رابطه ای دیالکتیکی با هم دخیلند. اما اگر روش خود را اعلام کنم در واقع هیچ‌کدام از اینها به تنهایی نیست. من فکر می‌کنم نحوه مواجهه دیگری با متن می‌تواند وجود داشته باشد و آن هیچ یک از آنها نیست؛ گرچه مستقل از آنها هم نیست. رهیافتی که من دارم، یعنی نحوه مواجهه‌ای که من در بحث خودم خواهم داشت براساس یک رویکرد فلسفی چنین است که گاه شما در بحث فلسفی به مبانی متفکر نظر می‌کنید. در بحث فلسفی می‌کوشید که آموزه‌های آن را تقلیل دهید به اصلی‌ترین مبانی آن؛ این مبانی گاه آگاهانه اتخاذ شده‌اند و گاه ناآگاهانه. یعنی این امکان هست که متفکری فرضاً تحت تأثیر مبانی پوزیتیویستی باشد اما خود را مفسر قرآن بداند بی‌آنکه از مبانی پوزیتیویستی آگاه باشد. این امکان بسیار زیاد است. بسیاری از ما دیدگاه‌های فلسفی داریم اما نمی‌توانیم مبانی خودمان را روشن کنیم. پس این امکان هست که من در بحث خودم به مبانی ای اشاره کنم که مؤلف در متن بدان‌ها اشاره نکرده است اما من به عنوان یک دانشجوی فلسفه در تحلیل گفته‌ها و آموزه‌ها نظرم چنین است که این آرا و اندیشه‌ها برمی‌گردد به همان مبانی ای که خود متفکر نسبت به آنها ناآگاه بوده است. همچنین متفکر، آراء و اندیشه‌هایی را بیان می‌کند اما توجه داشته باشیم که نتایج و لوازم و پیامد اندیشه‌ها تابع ما نیست. متفکر، مقدمات خود را بیان می‌کند اما اینکه این مقدمات چه نتایج و لوازمی داشته باشد دیگر در حیطه اختیار متفکر نیست. ما در طول تاریخ بشری موارد و نمونه‌های بسیاری داریم که متفکر چیزی اندیشیده‌ است اما این اندیشه به نتایج و لوازمی منجر شده است که اساساً به فکر آن متفکر خطور نکرده است. این را در تجربه تاریخی خودمان هم بیان می‌کنیم. این ضرب‌المثل رایجی در زبان ما است که «چی فکر می‌کردیم و چی شد»؛ آنچه می‌شود همواره تابع اراده ما نیست، همواره تابع پروژه‌های ما نیست. تاریخ تفکر، خیلی شبیه به تاریخ زندگی شخصی ما است؛ همه ما دوران کودکی را سپری کردیم، همه ما کلاس‌های مدرسه و انشا را به یاد داریم؛ چه انشاهایی که نوشتیم که ما وقتی بزرگ شدیم چه کاره خواهیم شد. همه ما نوشتیم می‌خواهیم خلبان شویم یا دکتر و یا معلم. هیچ کس در انشایش ننوشت که من می‌خواهم کارمند شهرداری شوم یا کارمند ثبت شوم. هیچ یک از ما در انشایش ننوشت که ممکن است من به بزه‌کاری روی آورم یا به اعتیاد. هیچ‌کدام از ما ننوشت که من بزرگ شوم همسرم را طلاق می‌دهم اما اینها حوادثی است که در زندگی ما روی می‌دهد. دلیلش این است که مسیر حوادث، تابع پروژه‌های ما نیست لذا من به عنوان کسی که خواهان مواجهه فلسفی با متن یک متفکر از جمله شریعتی است این حق را دارم که به مبانی و مقدماتی توجه کنم که ممکن است خود متفکر و مؤلف به آنها اذعان نداشته است و این همواره امکان‌پذیر است. همچنین به نتایج و لوازمی اشاره کنم که کاملاً در متن وجود دارد و یا برخلاف، نتایج و لوازمی که در متن وجود ندارد.

عنوان بحث امروز «شریعتی و دموکراسی» است. اما به راستی مسئله چیست؟ سؤال این است که میان شریعتی و دموکراسی چه نسبتی وجود دارد؟ خود این سؤال را می‌توان به دو نحو تقریر کرد یعنی سؤال این است که بین اندیشه‌های شریعتی و دموکراسی چه نسبتی وجود دارد؟ اما مراد ما از اندیشه‌های شریعتی چیست؟ این سؤال را می توان به این شکل مطرح کرد که میان اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی شریعتی، فرضاً اندیشه‌هایی که در کتاب امت و امامت شریعتی آمده، دیدگاه‌های شریعتی درباره لیبرال دموکراسی، دیدگاه‌های او در مورد اجماع، وصایت، در مورد امامت یا در مورد «دموکراسی متعهد با دموکراسی» چیست؟ اما این سؤال به نحو دیگری هم می‌تواند تقریر شود: میان پروژه و اندیشه کلی شریعتی- که اندیشه سیاسی او فقط جزء کوچکی از نظام کلی فکری شریعتی است -با دموکراسی چه نسبتی وجود دارد؟ فرضاً میان بازگشت به خویش شریعتی و تلاش او برای احیای سنت دینی و پروژه اسلام‌شناسی فلسفی او و اجزای بسیار متنوعی که در نظام اندیشه فکری شریعتی وجود دارد با دموکراسی چه نسبتی وجود دارد؟ به اعتقاد من اگر ما صرفاً بکوشیم به بحث پیرامون رابطه اندیشه‌های شریعتی با دموکراسی بپردازیم به لحاظ روش شناختی و به لحاظ نظری اشکال وجود دارد چرا که دیدگاه‌های سیاسی شریعتی جزء کوچکی از نظام کلی تفکر او است و ما باید پروژه سیاسی اجتماعی او را در طرح کلی جنبش فکری ای که او آغازگرش بود در بطن آن پروژه مورد بررسی قرار دهیم. به هر حال اگر بخواهیم به نحو انضمامی‌تری پرسش را مطرح کنیم، سؤال این است: شریعتی پروژه‌ای را آغاز کرد، بخشی از این پروژه در اندیشه‌های سیاسی شریعتی در کتاب امت و امامت به خوبی متجلی شده، البته در دیگر آثارش هم وجود دارد. بعد از انقلاب یک تجربه تاریخی بزرگ داشتیم، هم برای پروژه کلی شریعتی مبنی بر احیای سنت و هم نظام سیاسی ای که بر اساس اعتقادات شیعی شکل گرفت؛ اعتقاداتی که شریعتی کوشید به نحوی آن را موجه سازد. ظاهراً این تجربه تاریخی اکنون مورد پذیرش و رضایت خاطر نیست؛ حال پرسش‌گر می‌پرسد میان این تجربه -که تا حدودی نگاه نقادانه نیز به شریعتی وجود دارد - با آثار و اندیشه‌های شریعتی چه نسبتی وجود دارد؟ به خصوص که همان‌طور که برادر بزرگم آقای دکتر احسان شریعتی -که دیروز با هم صحبت می‌کردیم -گفتند، تجربه دموکراسی متعهد که در کنفرانس باندونگ مطرح شد و از سوی برخی از رهبران انقلابی جهان سوم چون فیدل کاسترو و جمال عبدالناصر و قذافی هم مورد پذیرش قرار گرفت در اکثر موارد (به استثنای هند) موجب شکل گیری نوعی استبداد خشن ایدئولوژیک شد. بررسی دلایل این شکست تاریخی و نسبتش با اندیشه‌های شریعتی هم مسئله‌ای است که قرار است در این میزگرد مورد پرسش و بحث قرار گیرد.

منوچهری- همچنان در چارچوب یک مواجهه بحث مختصری را ادامه خواهیم داد و بعد من رویکردم را در ارتباط با اندیشه شریعتی مطرح خواهم کرد. از همین آخرین نکته‌ای که آقای دکتر عبدالکریمی مطرح کردند شروع کنیم: «اینکه آنچه را که در عمل و در عالم واقع اتفاق افتاده دلالت می‌کند بر خطا بودن اندیشه‌ای که تحت عنوان دموکراسی متعهد مطرح است.» آیا اساساً ما از فکر به سوی واقعیت می‌رویم یا بالعکس؟ یعنی برای بررسی چیستی یک فکر و تضمنات عملی‌اش در عالم واقع، می‌توانیم به عالم واقع مراجعه کنیم؟ آیا آنچه که تحت عنوان دموکراسی متعهد در هر جای دنیا تجربه شده می تواند برای نقد و بررسی نظریه‌ دموکراسی متعهد ملاک باشد؟ به دو معنا اینجا اشکال است. اول اینکه روشن نیست آن نظریه دال بر چی است؟ و دوم اینکه بین آن نظریه و عالم واقع رابطه علت و معلولی برقرار شده است. یعنی فرض ما بر این است که آنچه در عالم واقع محقق شده نتیجه و امتداد عملی واقعی آن فکر است. در حالی که اساساً از طریق پرداختن صرف به عالم واقع، نمی توان یک تفکر را فهمید و یا به آن پرداخت. مسئله این است که آیا اساساً اندیشه را به معنای درست یا غلط بودن، به معنای مفید یا مضر بودن می‌توان ارزیابی کرد؟ همان‌طور که عرض کردم اندیشه در شرایطی معین و با توجه به انواع و اقسام مؤلفه‌هایی که دخالت دارند شکل می‌گیرد و اگر ما تفکر را در نسبت با عالم واقع به ارزیابی بنشینیم دچار تقلیل‌گرایی یا نوعی تحویل‌گرایی یا حتی تطبیق واژگونه شده ایم. یعنی به جای اینکه بر اساس آنچه که در آن اندیشه یا در آن نظریه است عالم واقع را بسنجیم، آمده ایم آن اندیشه را بر اساس عالم واقع سنجیده ایم. مثلاً اگرکسی بگوید‌ که «باران می‌بارد» این گزاره ای است خبری که صدق یا کذبش را می‌توان با تطبیق با عالم واقع تعیین کرد ولی اگر کسی بگوید «بهتر است باران بیاید» و شما بیرون بیایید و ببینید بارانی نمی بارد و نتیجه بگیرید که این سخن بی ربطی است، خطا رفته اید. چنین کاری را نمی‌توان در عالم اندیشه انجام داد. آنجایی که می‌گوید بهتر است باران بیاید، اندیشه هنجاری است؛ هر آنچه که در باب «بهتر است» گفته ‌شود جنس هنجار دارد.

 آنچه که شریعتی در باب دموکراسی و در چارچوب مبحث «امت و امامت»مطرح می‌کند از نوع اندیشه هنجاری است که مشتمل بر عناصر و مؤلفه‌هایی است. اندیشه هنجاری عموماً سه لحظه یا وجه دارد: یکی «تبیین» است.( یعنی وضعیت موجودی را تبیین می‌کند.) دیگری «نقد» است.( یعنی به سنجش آن وضعیتی که با آن مواجه است می‌پردازد) و سوم «تجویز» است (چیزی را توصیه یا به عبارتی با تسامح تجویز می‌کند.) در سنت و در پارادایم اندیشه هنجاری آنچه که در این توصیه یا تجویز نهفته است مقوله «بهتر» است؛ گفته می‌شود که این‌گونه باشد بهتر است. در فلسفه افلاطون یا در اندیشه سیاسی ارسطو یا در فلسفه سیاسی اجتماعی هابرماس و..همین تجویز وجود دارد.  قاعدتاً هرسه اینها هست. مثلاً در گفتگوهای افلاطونی، هم تبیین وضع موجود است و هم نقد وضع موجود و هم توصیه بر بهتر، آنچه که بهتر است باشد. شما صرفاً با تکیه بر انسجام درونی متن و استدلال می توانید نقدش کنید: اینکه آیا اینجا چیزی گفته است و جای دیگر نقضش کرده و یا چیزی گفته که در زمان خودش معنادار بوده و بعد بی معنا شده و... واژه «بهتر» است متضمن چیست؟ شریعتی می‌گوید «دموکراسی متعهد» از نظام های دموکراسی موجود در غرب بهتر است یعنی چه؟ شریعتی می گوید در دموکراسی های موجود در غرب، قدرت و ثروت نقش تعیین‌کننده‌تری از خواست و اراده مردم دارند و بنابر این به جای آن از الگوی دیگری نام می‌برد. اگرچه اعلام هم می‌کند که به عنوان اصل و مبنا، دموکراسی بهترین نوع نظام حکومتی سیاسی است که هر جامعه‌ای می‌خواهد داشته باشد. بنابر این شریعتی دموکراسی ها را به شکلی که هستند نقد می‌کند، آسیب‌شناسی می‌کند و نه نظریه دموکراسی را. در باب خود نظریه دموکراسی هم، آنجا که هنجاری است اختلاف نظر بسیار زیاد است. اخیراً کتابی از دیوید هل به نام «مدل‌های دموکراسی» که به فارسی هم ترجمه شده است، به بازار رفته و در آنجا از حدود دوازده مدل دموکراسی در حوزه نظریه و نه در عالم واقع، نه در قالب نظام‌های دموکراتیک صحبت شده. حال ما فرض را بر این می‌گذاریم که کانون مشترکی هم در همه اینها باشد: «حق تعیین سرنوشت، حق تعیین‌کنندگی و محوریت خواست و اراده مردم». به معنای عام، شریعتی با  دموکراسی به عنوان بهترین نوع نظام حکومتی نه تنها مشکلی نداشت و آن را دچار آسیب و آفت نمی‌دانست بلکه نظام‌هایی که در عمل به عنوان نظام‌های دموکراتیک و مدعی دموکراسی بودند را آسیب‌شناسی می‌کرد. شریعتی هیچ‌وقت به خاطر وضعیتی که دموکراسی ها یا نظام‌های دموکراتیک داشتند، دموکراسی را زیر سؤال نبرد. ما نیز نمی توانیم وضعیت موجود دموکراسی های متعهد و محقق را ملاک قضاوت در باب «نظریه دموکراسی متعهد» شریعتی قرار دهیم. بنابر این مبنا را متفاوت بگذاریم و به خود اندیشه و نظریه بپردازیم و اینکه آن نظریه در عالم زندگی برای یک جامعه و یک گروه در بردارنده چیست؟ یعنی وقتی شریعتی از دموکراسی متعهد صحبت می کند به چه معنا است و چه چیزی را در برخواهد داشت؟ دربردارنده چه نوع زندگی است؟ آدم‌ها چگونه‌اند؟ شیوه زندگی، روابط آدم‌ها، وضع توزیع قدرت و امکانات چگونه است؟ بنابر این اگر قرار است قضاوت یا سنجشی انجام شود باید با توجه به این مقدمات و تضمناتی که این اندیشه در بردارد انجام گیرد و نه آنچه که در عالم واقع محقق شده.

عبدالکریمی- من با بخش عمده مطالب دکتر منوچهری موافقم. به هیچ وجه قصد من این نیست که به اصطلاح تفکر متفکری را مورد چالش یا نقد قرار دهم. این کاملاً درست است که اگر قرار باشد ما با رجوع به واقعیت‌های تاریخی، هر اندیشه‌ای را نقد بزنیم چیزی برای بشر باقی نمی‌ماند. اگر بگوییم که نهضت پیامبر اسلام به حکومت بنی‌امیه و بنی‌عباس ختم شد و بگوییم که حرکت مسیح به حکومت کلیسا ختم شد؛ اگر بگوییم اندیشه مارکس به حکومت‌های فاشیستی استالینی منجر شد و بر اساس این نوع رجوع به واقعیت هر نوع اندیشه‌ای را مورد نقد قرار دهیم در واقع دیگر چیزی برای بشر باقی نمی‌ماند. این کاملاً درست است که با صرف رجوع به امر واقع نمی‌توان نظام‌های اندیشه‌ای را مورد نقد قرار داد اما آنچه که در واقع تاحدودی من با آقای منوچهری فاصله دارم در این است که اندیشه چیست؟ تفکر چیست؟ آیا تفکر چیزی مثل بازی شطرنج است؟ تفکر چیزی مثل حل کردن جدول است؟ تفکر نسبت با امر واقع دارد؛ درست است که واقعیت آیینه تمام‌نمای اندیشه نیست همان‌گونه که اندیشه آیینه تمام‌نمای امر واقع نیست. بین تفکر و واقعیت یک رابطه متقابل و دیالکتیکی وجود دارد. اگر ما برای دفاع از متفکری چون مارکس، برای دفاع از متفکری چون شریعتی یا برای دفاع از حرکت پیامبری چون مسیح یا پیامبر اسلام، رابطه امر واقع با نظام فکری آنها را قطع کنیم در واقع اندیشه آنها را تهی و بی‌محتوا کردیم. ما الان در اینجا چه می‌کنیم؟ آمده ایم فقط درباره نظام اندیشه گی شریعتی بحث کنیم و برای اینکه یک مقدار وقت بگذرانیم یا قرار است این بحث در کوچه و بازار به داد ما برسد؟ ما در کوچه و بازار مشکل داریم حالا آمدیم اینجا جمع شویم که چه خاکی باید بر سرمان کنیم. نظام اندیشه گی با تفکر نسبت دارد اما در اینکه ما حق نداریم دست به یک ریداکشنیسم (تقلیل گرایی)بزنیم و اندیشه را صرفاً با رجوع به واقعیت تاریخی مورد نقد قرار دهیم من کاملاً با دکتر منوچهری موافقم.

اما اجازه دهید من بحث خود را نیز به طریقی پیش ببرم. یک مقدمه دیگر؛ در صحبت دقایق قبلم خواستم بگویم مسئله چیست اما حالا چرا این سؤال مطرح شده؟ پرسش از شریعتی و دموکراسی چرا مطرح شده؟ این پرسش در یک فضای اجتماعی خاصی برای ما مطرح شده و ما با این پرسش در این فضای اجتماعی خاص دست به گریبان هستیم. این فضای خاص اجتماعی چیست؟ به هرحال ما دچار تحولات تند اجتماعی در این چند دهه اخیر بودیم و در این چند ماهه اخیر این تحولات و صف‌بندی‌های اجتماعی یک مقدار شدت و حدت بیشتری گرفت. الان یک جنبش اعتراضی، یک جنبش دانشجویی در کشور ما وجود دارد و جمعی از دانشجویان ما که تعلق خاطری هم به این جنبش اجتماعی دارند از من معلم دعوت کردند که درباره نسبت شریعتی و دموکراسی صحبت کنم. من به عنوان یک مقدمه می‌خواهم نقدی از فضای اجتماعی کشورمان بزنم. به طور خیلی سریع فضای اجتماعی موجود در کشور ما یک فضای کاملاً احساسی و عاطفی است. در جنبش اجتماعی ای نیز هم که در حال حاضر در کشور ما جوانان وجود دارد علیرغم تمام احترامی که من برای این جنبش قائلم و به هیچ وجه قصد تضعیف این جنبش را ندارد اما به هر حال به عنوان کسی که تا حدودی سنی از من گذشته و تجربه تاریخی دوران انقلاب را هم داشتم، معتقدم که به شدت فضای جامعه ما احساسی است؛ جنبش اجتماعی کنونی جنبه سلبی‌اش بیشتر از جنبه ایجابی‌اش است. بین شریعتی و این جنبش اجتماعی هم نسبتی وجود دارد. شریعتی یک «نه» بزرگ بود و جنبش اجتماعی کنونی هم یک «نه» بزرگ است. جنبه ایجابی اگر نگویم وجود ندارد بسیار کمرنگ است و من امیدوارم این جنبش اجتماعی هرچه بیشتر بر روی جنبه ایجابی اش متمرکز شود و اینکه ما که ناقد وضعیت موجود هستیم چه چیز را می‌خواهیم برداریم و چه چیز را به جایش بگذاریم؟ ما کدام آلترناتیو ساختاری را داریم؟ توجه داشته باشید که حدود دو قرن است که این آرمان دموکراسی و آزادی در دل این ملت مانده و جنبش‌های متعدد و فراز و نشیب‌های سیاسی و اجتماعی  متعددی داشتیم؛ از مشروطیت و انقلاب اسلامی و حوادث چند دهه اخیر.

من می‌خواهم بگویم کسانی که می‌کوشند میراث شریعتی را به طور کامل نفی کنند به خاطر این فضای عاطفی است. همچنین در همه جریانات سیاسی اجتماعی کشور ما در هر دو طرف یک نوع غلبه ایدئولوژیک وجود دارد؛ یک نوع سیاست‌زدگی وجود دارد. من در این میان نوعی ریداکشنیسم می‌بینم.   این فقط به یک طرف قضیه مربوط نیست. پدیدارها بسیار پیچیده هستند و از جمله شریعتی نیز به عنوان یک پدیدار تاریخی دارای پیچیدگیهای بسیار زیادی است و من خواهانم این حرف نیچه را تکرار کنم که مفاهیم هرچه غنی باشند پدیدارها غنی‌ترند. ما وظیفه تعهد به پدیدار را داریم. متأسفانه روح تعهد به پدیدارها در دیار ما بسیار ضعیف شده و به تعبیر دیگر، ما نسبتمان را با حقیقت از دست داده‌ایم و به دلیلِ اسیر فضاهای «اینجا و اکنون» شدن می‌کوشیم پرسش‌هایمان را مطرح کنیم و به پرسش‌ها پاسخ دهیم و اگر نحوه تفکری ظهور کند و بکوشد خارج از محدودیت‌های اینجایی و اکنونی به پرسش‌ها جواب دهد با مخاطب خود نمی‌تواند چندان ارتباط برقرار کند. از این مقدمات می‌خواهم این نتیجه را بگیرم که پرسش از نسبت میان شریعتی و دموکراسی به هیچ وجه یک پاسخ مطلق و قاطع ندارد و اگر مخاطبی از هر گروه اجتماعی خواهان شنیدن یک پاسخ قاطع یا روشن آری یا نه است، پاسخی  تقلیل گرایانه خواهد بود. یعنی اگر بگوییم اندیشه شریعتی در جهت رشد جنبش دموکراتیک کشور و در جهت رشد مبارزات آزادیخواهانه کشور ما بوده و یا خواهان این باشیم که شریعتی بود که ما را به این وضعیت انداخت هر دو پاسخ به اعتقاد من پاسخ‌های تقلیل‌گرایانه خواهد بود و به هیچ وجه نسبتی با حقیقت تاریخی ندارد. اندیشه شریعتی یک تجربه و آزمون بزرگ تاریخی در تاریخ تفکر معاصر ما است و به همین دلیل شریعتی و آزمون تاریخی او به بخشی از میراث تاریخی ما تبدیل شده است، به بخشی از سنت تاریخی ما تبدیل شده. سنت چیست؟ سنت چیزی نیست که در گذشته وجود داشته و تمام شده، سنت آن چیزی است که امروز در یکایک ما حضور دارد و در آینده نیز حضور خواهد داشت. ما موجودات تاریخی هستیم، موجوداتی که در یک تاریخ شکل می‌گیریم؛ درون یک سنت بار می‌آییم؛ شریعتی بخشی از این سنت است و چون ما در این سنت بار آمدیم شریعتی به بخشی از هویت ما تبدیل شده است. نکته دیگر اینکه تقد گفتمان، تنها با خروج از گفتمان امکان‌پذیر است. اگر امروز ما نگاه نقادانه به شریعتی داریم یادمان باشد که ما از این گفتمان خارج شده ایم که می‌توانیم نقد بزنیم. خروج از گفتمان و به نقد گفتمان پرداختن دلالت بر این نمی‌کند که ما بتوانیم آن گفتمان را به تمامی نادیده بگیریم؛ به تعبیر دیگر نقد شریعتی تنها و تنها از این روی امکان‌پذیر است که شریعتی وجود داشته. بدون تجربه این گفتمان و گذر از آن، نقد این گفتمان امکان‌پذیر نبود. به تعبیر دیگر در آگاهی طفره وجود ندارد، در آگاهی جهش وجود ندارد. بدون گذر از مراحل و مواقفی نمی‌توان به مراحل و مواقف دیگری منتقل شد. اگر چنین نگاه کنیم باید بپذیریم که آنهایی که می‌کوشند به نفی کامل شریعتی و پروژه تفکر وی بپردازند و صرفاً به محدودیت‌ها و نقصان‌های پروژه نظری و اجتماعی شریعتی تکیه می‌کنند، تنها تصور کنند که چهره‌ای مثل شریعتی نبود. علیرغم همه محدودیت‌های نظری‌اش اگر چهره‌ای مثل بازرگان نبود علیرغم همه محدودیت‌های نظری‌اش اگر چهره‌ای مثل بسیاری از چهره‌های تاریخی ما نبودند علیرغم همه محدودیت‌های نظریشان امروز ما اسیر چه فضای فکری و فرهنگی بودیم؟ چیزی شبیه به طالبانیسم افغانستان یا چیزی در همان حدود. بر این اساس می‌خواهم بگویم که متأسفانه یا خوشبختانه نیروهای نقد در کشور ما آزاد شده و ما قرن‌ها چشم‌انتظار ظهور این حادثه بودیم که نیروهای نقد آزاد شود و من از این بابت بسیار خوشحالم که امروز نسل جوان ما نقاد است اما متأسفانه یک خطری وجود دارد؛ نیروهای نقاد،  بسیار نیهیلیستی و آنارشیک شده‌اند. نقد باید مبتنی بر مبانی باشد، باید با تکیه بر حقیقتی استعلایی باشد. اینکه همه چیز را به زیر سؤال ببریم بی‌آنکه ببینیم مبانی نقد ما چیست خطری به اندازه خود استبداد و دیکتاتوری ما را تهدید خواهد کرد.

منوچهری- من بر خلاف سخن دکتر عبدالکریمی نظرم این است که اتفاقاً شریعتی در باب دموکراسی حرف معینی داشته است. نامی که می‌توان به نظریه شریعتی در باب دموکراسی اطلاق کرد «دموکراسی در فرآیند» است . ما همانطور که اشاره کردم از یک طرف می‌توانیم به بحث امت و امامت شریعتی در چارچوب بحث دموکراسی به عنوان یک اندیشه یا نظریه هنجاری با همان ملاک‌هایی که عرض کردم بپردازیم و از طرف دیگر نیز می‌توانیم برای فهم بهتر بحث امت و امامت، به این بپردازیم که متضمن چیست. آن وجهی که آقای دکتر اشاره کردند قطعاً یک ضرورت بنیادین است؛ صرفاً پرداختن به اندیشه‌ها به این معنا که یک متفکری در زمانه خود چه گفته است موضوعیت ندارد. کارهای مهمتر از این هم هست. منتها اینکه این تفکر در بردارنده چه  چیزی است که با ما مرتبط می‌شود، اینکه نقطه پیوند ما و آن تفکر چیست، قطعاً تضمنات آن تفکر است. از آنجایی که بحث اندیشه، هنجاری است- به معنای چگونه بهتر است باشد- طبیعی است که نحوه ارتباط ما با آن اندیشه تضمنات آن تفکر است؛ آن تفکر دربردارنده چیست؟ در نظریه امت و امامت دکتر شریعتی قطعاً تضمنات بارزی قابل استخراج است. شیوه پردازش مطالب توسط شریعتی البته کار پرداختن به او را سخت تر کرده است. شریعتی در شرایطی قرار نداشته که بتواند به شکل سیستماتیک و آکادمیک به تدوین آراء و عقایدش بپردازد و این وضعیت کار را برای محقق آثار او سخت کرده است. (در مقایسه با مثلاً کار کردن بر روی آراء و عقاید  هابرماس و افلاطون و یا حتی فرانس فانون )

همان‌طور که عرض کردم شریعتی قائل به چیزی است که می‌توان اسمش را «دموکراسی در فرآیند» دانست و نه فقط «دموکراسی متعهد». یعنی کانون نظریه شریعتی درباره دموکراسی، «دموکراسی متعهد» نیست، دموکراسی در فرآیند است. شریعتی به صراحت اعلام می‌کند:(مجموعه آثار26-ص362) « من دموکراسی را مترقی‌ترین شکل حکومت می‌دانم و حتی اسلامی‌ترین شکل.» بنابر این در باب دموکراسی نظرش این است. با این همه در آنجایی که قصدش آسیب شناسی است نظرش این است که ضرورتاً برای هر جامعه‌ای، در هر شرایط معینی، امکان استقرار چنین نظامی وجود ندارد. این آسیب شناسی را با توجه به تجربیات جوامعی می کند که یا تجربه انقلاب داشته‌اند( مثلاً فرانسه، روسیه، آمریکا، جوامع مختلفی که بحث نظام دموکراتیک در آنها هست) و یا جوامعی که هنوز ساختارهای قبل از سرمایه داری دارند و هنوز در شرایطی نیستند که امکان استقرار دموکراسی با توجه به الزاماتش وجود داشته باشد. این فقط نقد و آسیب‌شناسی خاص شریعتی نیست. بسیاری از نظریه‌های انتقادی و مکاتب دموکراسی‌های لیبرال نیز به این موضوع پرداخته اند. با تکیه بر این آسیب شناسی است که شریعتی «دموکراسی متعهد» را از نظر تاریخی یک واسطه دیالکتیکی دید. در کتاب « امت و امامت» و در متونی دیگر به این مضمون اشاره می کند. کانون بحث «امت و امامت»  ساخته شدن جامعه‌ای است که می‌تواند دموکراتیک باشد یا دموکراتیک بشود نه اینکه  در مقابل نظام دموکراتیک مطرح شده باشد. شریعتی با توجه به الزامات تاریخی یک فرآیند  از ضرورت دموکراسی متعهد صحبت می کند. این‌طور نیست که او به معنای هنجاری‌اش این را ضروری بداند. اتفاقاً شریعتی در تعریفی که از امت و امامت می‌دهد، فهمی که از تاریخ دارد، فهمی که از دموکراسی دارد بسیار منسجم می اندیشد. شاید در متن آن انسجامی که توقع می رود وجود نداشته باشد ولی اگر کلیت بحث امت و امامت را درست دریابیم، بسیار منسجم است. خیلی جالب است که بدانیم تعریفی که شریعتی از تاریخ می‌کند با تعریفی که از امت دارد دقیقاً یکی است. اینها اتفاقی نیست. من تعریف او را از تاریخ  بیان می‌کنم: « تحول و تکامل پیوندهای انسانی با هم.» کسی ممکن است بگوید این تعریف از تاریخ ایراد دارد. ممکن است اما در تعریف مشترک از تاریخ و امت، امت را اینگونه تعریف می کند. او چهار عنصر را برای امت می نامد:« مجموعه هم‌عقیده‌ای که در یک سیر تکاملی حیاتش را طی می‌کند.» بنابر این تحول تاریخی به سمت تکامل برای تاریخ و مشخصاً پیوندهای انسانی .

لازم است این را هم اشاره کنم که در موارد متفاوت و متعددی من متوجه شدم که شریعتی از زمان خودش جلوتر بوده است (و این اقرار نیست و به دلیل علاقه به آرای شریعتی یا تفکر و شخص شریعتی نیست) یعنی الان به مباحثی می پردازیم که شریعتی 40 سال پیش در حدی که امکانش بوده مطرح کرده اگرچه فرصت پردازشش نبوده. من به دو نمونه اشاره می‌کنم. امروزه بحث مطالعات فرهنگی در حوزه‌های علمی به عنوان یک حوزه بسیار جدی و با محوریت فرهنگ  و با خصلت بین رشته ای، جای مهمی را به خود اختصاص داده تا حدی که جای جامعه‌شناسی را گرفته است. یکی از مبنایی‌ترین مباحث شریعتی در کل پروژه و پارادایمش بحث محوریت فرهنگ بوده است و امروزه در همه حوزه‌های مطالعات انسانی اجتماعی فرهنگ محوریت خودش را به شکل بارزی نشان می‌دهد.

تعریفی که از تاریخ و ااز امت دارد چهار عنصر را اصل می داند: « انتخاب حرکت به سمت جلو و داشتن مقصد .» منظور از امت این است.  امام را نیز به معنای شاخص و الگوی برای راه و مسیر می داند و آنی که در رابطه با  امت در پیوندی دوسویه یا دیالکتیکی است.  امت، امام را می‌طلبد و امام می‌تواند به تحقق امت کمک کند.

عبدالکریمی- سؤال این است که میان اندیشه شریعتی یعنی پروژه کلی شریعتی با دموکراسی چه نسبتی وجود دارد؟ به طور گذرا بگویم که دموکراسی یک مفهوم جدید و مدرن نیست، یک مفهوم دیرینه است. تقریباً مفهوم دموکراسی به قدمت خود تاریخ فلسفه است. حدود 2000 سال پیش یونانیان با مفهوم آزادی، آزادی سیاسی و دموکراسی آشنا شدند. بشر برای اولین بار با سنت متافیزیک یونانی است که با مفهوم دموکراسی آشنا می‌شود. در یونان، اولین دموکراسی ناقص و بسیار محدودی بود. اما دموکراسی به عنوان یک پدیدار تاریخی، یک پدیدار مدرن است؛ یعنی در دوران جدید و پس از انقلاب کبیر فرانسه دموکراسی با نفی اتوریته‌های سیاسی پادشاهان به نحوی در غرب شکل گرفت و به یکی از مؤلفه‌های مدرنیته درآمد.

دموکراسی به عنوان یکی از مؤلفه‌های مدرنیته پیوند بسیار وثیقی با عقلانیت متافیزیکی و عقلانیت مدرن که فرزند عقلانیت متافیزیکی است و با عقلانیت نقادی و عقلانیت خودبنیاد دارد؛ یعنی عقلانیتی که می‌کوشد صرفاً بر اساس مبادی و لوازم عقل بشری و بدون تمسک به متون مقدس و بدون تمسک به وحی و آسمان کار خودش را پیش ببرد. لذا پاسخ به پرسش از نسبت اندیشه شریعتی با دموکراسی باید در سیاق پروژه شریعتی با مدرنیته و لذا در سیاق نسبت شریعتی با عقلانیت خودبنیاد و عقلانیت دوران مدرن پاسخ داده شود. حالا سؤال این است که موضع شریعتی نسبت به عقلانیت مدرن و عقلانیت انتقادی و عقلانیت خودبنیاد چیست؟ بی‌تردید شریعتی یک تجربه متناقض است. شریعتی از یک سو عقلانیت مدرن و انتقادی را می‌پذیرد و آن را وارد اندیشه خود می‌کند و می‌کوشد از نظر عقلانیت انتقادی به نقد سنت بپردازد و از سوی دیگر در برابر عقلانیت مدرن مقاومت می‌کند و می‌کوشد که به همه نتایج و لوازم و پیامدهای عقلانیت مدرن تن ندهد. به تعبیر دیگر شریعتی سکولاریسم و نیهیلیسمی که پدیده عقلانیت مدرن است نمی‌پذیرد و برای درمان نیهیلیسم و بی‌معنایی جهان و برای کشف کانون معنابخش در جهان و برای مبارزه با سکولاریسم جهان کنونی متمسک به آگاهی سنتی و جهان سنت می‌شود. شریعتی یک تجربه متناقض است به این معنا خود ما است و عین ما است. وقتی می‌گویم شریعتی یک تجربه متناقض است این تناقض صرفاً به شریعتی مربوط نمی‌شود. این تناقض، تمام هویت تاریخی ما است. این تناقض را در اکثر قریب به اتفاق متفکران خودمان می‌بینیم. این تناقض را در همه متفکرانی که موسوم به روشنفکران دینی هستند می‌بینیم. این تناقض را در نظام سیاسی اجتماعی خودمان هم می‌بینیم؛ جمهوری اسلامی. جمهوریتی که مبتنی بر اومانیسم است، مبتنی بر اندیشه بشرمحورانه جدید است و اسلامی که می‌کوشد در برابر این اومانیسم به نحوی مقاومت کند. این تناقض حتی به دوره جدید هم محدود نمی‌شود. این تناقض در کل تاریخ ما دیده می‌شود و به هیچ وجه پدیده تازه‌ای نیست. از زمان فارابی تا زمان ملاصدرا و از زمان ملاصدرا تا زمان حاضر ما با این تناقض تاریخی مواجهیم. فارابی، مؤسس فلسفه اسلامی با این تناقض مواجه شد؛ فارابی با این مسئله مواجه شد که چگونه سنت متافیزیک یونانی را با سنت عبری یهودی که در آن سه دین بزرگ یهودیت و مسیحیت و اسلام ظهور پیدا کرده با هم جمع شود. از زمان فارابی تاکنون همواره خواستیم ببینیم چگونه می‌توانیم بین عقل و دین، بین سنت فلسفی و سنت دینی جمع ببندیم. هر یک از متفکران آمدند به طریقی این تناقض را حل کنند اما راه‌حل‌های ارائه شده خشنودکننده نبود. شیخ اشراق به نحوی، ملاصدرا در حکمت متعالی خودش به نحوی دیگر. این جریان، با ظهور مدرنیته شکلش تغییر کرد اما یک مسئله دیرینه است. در علم اصولِ ما، یک اصلی بنیان نهاده شد و این اصل عبارت بود از اینکه «کلما حکم به الشرع حکم به العقل و کلما حکم به العقل حکم به الشرع» هرآنچه که شرع و دین به آن حکم کند عقل نیز به همان حکم می‌کند و هرآنچه که عقل به آن حکم کند شریعت و دین نیز به همان  حکم می‌کند.  به اعتقاد من این یک دروغ بزرگ تاریخ ما است. ما در طول تاریخ خودمان اسیر یک نفاق بنیادین هستیم. این یک نفاق اخلاقی نیست، این یک نفاق نظری و فلسفی است و ما به نحوی باید این نفاق را در خودمان حل کنیم. اصل «کلما حکم به الشرع حکم به العقل» به یک اعتبار یک اصل تجویزی است، در واقع می‌خواهد به ما بگوید که آنچه که شرع بدان حکم می‌کند نباید با عقل ناسازگار باشد و آنچه که عقل حکم می‌کند نباید با دین در تعارض باشد. در واقع این اصل به ما توصیه می‌کند که دین و عقل را اینچنین بفهمید. اما در واقعیت تاریخی چنین نبوده است؛ در موارد بسیاری دین به اموری حکم کرده است که عقل از پذیرش آن سر باز زده است و اموری را عقل بدان حکم کرده است که دین از پذیرش آن سر باز زده است. به تعبیر دیگر جهان سنت عبری یهودی جهان دیگری بوده و جهان متافیزیک یونانی جهان دیگری. این اصل که در تاریخ تفکر ما وجود داشته است همچنین یک اصل وجودشناختی است .این اصل به درستی به ما می‌گوید که ما نمی‌توانیم قائل به وجود دو حقیقت در این جهان باشیم؛ یک حقیقت دینی و یک حقیقت عقلی فلسفی؛ در واقع این اصل به ما می‌گوید که در جهان، حقیقت مضاعف وجود ندارد. برخلاف آنچه که ابن‌رشد قائل به وجود حقیقت مضاعف در جهان شد، این اصل به ما می‌گوید که حقیقت دوگانه در این جهان وجود ندارد. اما اگر این اصل را به عنوان یک حقیقت توصیفی تلقی کنیم که هیچ‌گاه میان عقل و دین تعارض وجود نداشته است، چنین چیزی نیست. همواره تعارضاتی میان احکام عقلی و احکام دینی دیدیم؛ همچنین در این اصل که گفته می‌شود هرآنچه که شرع بدان حکم می‌کند عقل بدان نیز حکم می‌کند، این عقل یک عقل محدود تاریخی است؛ این عقل، عقل ماقبل مدرن است؛ عقلی است که مربوط به یک دوره تاریخی بوده که عقل در معنایی بسیار وسیع فرض می‌شده و به هیچ وجه نمی‌توان گفت که مطلق عقل با مطلق اندیشه دینی هیچگونه تعارضی ندارد. حال مسئله امروز ما هم این است که ما با این عقلانیت مدرن باید چه کنیم؟ بپذیریم و به همه لوازم و نتایج آن از جمله سکولاریسم و نیهیلیسم تن دهیم یا نپذیریم؟ اگر بخواهیم به این نیهیلیسم و سکولاریسم تن دهیم خب برخی تن می‌دهند و جهان را بدون معنا و بسیار وحشتناک تلقی می‌کنند. بدین معنا جهان بدون یک کانون معنابخشی که در واقع معیار درستی و نادرستی اندیشه و کنش ما و بنیاد اخلاق باشد خواهیم داشت و اگر بخواهیم عقلانیت مدرن را نپذیریم و از آن سر باز بزنیم در زندگی خودمان با مشکلات زیادی مواجه می‌شویم. امروز تمام زندگی و مدنیت و تمدن ما بر حول عقلانیت مدرن است. امروز مسئله بنیادین ما این است که در عصر علم و تکنولوژی و در دوران حاکمیت عقلانیت مدرن چگونه می‌توانیم تفسیری معنوی و معنادار از جهان عرضه کنیم. این پروژه شریعتی بود. این مسئله اصلی شریعتی بود و به این اعتبار شریعتی هنوز بخشی از ما است و خود ما است. چون این مسئله امروز ما هم هست. به این ترتیب شریعتی فریادگر درد زمانه ما بود و این درد هنوز درد زمانه ما هم هست .به این اعتبار شریعتی زنده است. اما به اعتبار راه‌حلی که شریعتی عرضه می‌کند در اینجا است که بحث انتقادی من نسبت به شریعتی شروع می‌شود.

منوچهری- بر اساس آنچه که  از متن «امت و امامت»  و نیز دیگر مفاهیم بنیادین در پارادایم فکری شریعتی برمی‌آید و همچنین بر اساس آنچه که در آسیب‌شناسی شریعتی از دموکراسی ها وجود دارد می توان الگو و مدلی که برای دموکراسی در نظر داشته است را ترسیم کرد. نه اینکه به صورت ذهنی تحمیل کنیم بلکه استخراج کنیم؛ همان‌طور که عرض کردم برای شریعتی بحث محوری، بحث انسان‌شناسی است.  در نهایت می‌شود گفت که برای شریعتی  انسان موجودی است آزاد و انتخاب‌گر، فارق از هر نوع سلطه و تسلیم، موجودی که می‌تواند تصویر یا نمونه یا تمثیلی از آنچه که خداوند برای برترین موجود در عالم مطرح کرده باشد، و تنها شرایطی که بتواند متضمن چنین وضعیتی باشد ، الگوی مطلوب دموکراسی است. ضمانتی برای آزادی انسان. (بحث عقلانیت جای خودش را دارد و بحث بسیار جدی که آقای دکتر هم اشاره کردند) اگر این تعریف از انسان را مبنا قرار دهیم ، برای شریعتی اگر انسان در دموکراسی ها چیزی غیر از این باشد مطلوبیتی ندارد؛ جایی که حق تعیین‌کنندگی نه صرفاً به صورت حق رأی صوری، بلکه در همه جلوه های اجتماعی و فردی محقق شود. جایی که بر محوریت اخلاق رهایی بچرخد و نه دیالکتیک غلبه ورزی-غلبه پذیری. چنین نظامی را می توان نظامی دموکراتیک نامید. طبیعی است که باید مبتنی بر این تعریف شریعتی  از انسان، مسئله سلطه، مناسبات آحاد و سازوکارها و مکانیسم‌های عملی اعمال قدرت را ترسیم کرد  است. از نظر شریعتی« دموکراسی در فرآیند»، وضعیتی است قابل تحقق است و صرفاً یک اتوپیای آرمانی نیست اما الزامات خود و لوازم خاص خودش را دارد. این تعبیر کلی است که می‌شود بدان اشاره کرد. بحث در باره  نسبت «عقل و دموکراسی» و مباحثی که آقای دکتر عبدالکریمی فرمودند در این چارچوب برای من فرصتش مهیا نیست اما  نکته‌ای که مشخصاً با همین بحث دموکراسی ارتباط جدی دارد ذکر می کنم و آن اینکه در حوزه تفکر، چه تفکر فلسفی و چه تفکر سیاسی و اجتماعی - چه در دوران کلاسیک و چه در دوران حاضر - عقل با دموکراسی ناهمخوان است. به چه معنا؟ در دوران کلاسیک، افلاطون و ارسطو هر دو با دموکراسی مسئله داشتند. اینجا اصلاً بحث این نیست که دموکراسی چه می‌شود، منظورم رابطه عقل و عقلانیت  است و اینکه ملاک آن باشد. عقل کلاسیک در نهایت راهش را از دموکراسی به معنایی که در یونان کلاسیک عملاً مستقر بود جدا می‌کند و به جای آن نظریه دموکراسی متفاوتی را ارائه می‌دهد. نه افلاطون نظریه دموکراسی دارد و نه ارسطو نظام مطلوب را دموکراتیک می‌داند. نظریه ارسطو بر پولیتی است (که تلفیقی است از نخبه‌گرایی و دموکراسی با هم.) جمهوری ارسطو به هیچ عنوان از مدلهای دموکراسی شناخته شده متاثر نیست (به معنای اینکه هر فرد با یک رأی ). در حال حاضر هم بحث جدی در باب تفاوت بین عقلانیت ابزاری و دموکراسی است. به عنوان نمونه می‌توانید هابرماس را ببینید. هابرماس با تجربه اروپای پایان قرن بیستم، به جای عقلانیت ابزاری از عقلانیت ارتباطی صحبت می کند و آن را اصیل می‌داند.(همانی که عقل مدرن می نامند)و یا از مدرنیته همچون پروژه ای ناتمام صحبت می کند. فرصت نیست. اتفاقاً اگر عقل مدرن را به عنوان عقل ابزاری(به معنای وبری)بگیریم و مبنایی که بسیاری از نظام های موجود غربی بر آن استوارند (عقلانیتی که معطوف به هدف معینی است، با استفاده از بهترین ابزاری که می‌تواند به کار بگیرد تا به آن هدف معین برسد) می بینیم که بسیاری از نظام های سلطه  نیز ای بسا بر همین نوع عقلانیت استوارند و تمام تلاش کسی مثل هابرماس این است که با بازخوانی و بازتفسیر و بازتدوین عقلانیت روشنگری، نظام دموکراتیک گفتگویی شکل دهد. بنابر این ما در شریعتی این تناقض را نه تنها نمی‌بینم بلکه شریعتی با طرح این انتقادات به دموکراسی های موجود دارد به نقدهایی اشاره می کند که همان زمان نسل پیش از هابرماس ، افرادی مثل مارکوزه دارند مطرح می کنند. مارکوزه یکی از سرشناس‌ترین متفکران اندیشه انتقادی نسل پیش درکتاب « انسان تک‌ساحتی» و نیز آثار خود به نقد «عقلانیت ابزاری» و مسئله «سلطه» و تک ساحتی شدن در بطن نظام‌های دموکراتیک موجود اشاره می کند. شریعتی هم‌زمان و هم‌زبان با آن نگرش است که عقلانیت ابزاری را مورد بحث جدیی قرار می‌دهد. بحث‌های دیالکتیک منفی آدورنو و مباحث پست‌مدرن‌ها بعد از آن، نشان می‌دهد که این فقط ما نیستیم که با عقلانیت مسئله داریم . البته این بحث خیلی مفصل‌تر از آن است که بشود با چند اشاره‌ای بشود پی گرفت. فقط می خواهم بگویم که این صفت «تناقض» را بپذیریم،  در تجربه غرب این تناقض به هیچ عنوان کمتر نبوده است اگر بیشتر نبوده باشد. عقلانیت، همان عقلانیت ابزاری نیست و شریعتی هم به این قائل است ؛ نظریه «عرفان انتقادی» شریعتی که به نظر من می‌تواند به عنوان پارادایم فکری شریعتی مطرح شود در بر دارنده عقلانیت به معنای غیرابزاری آن است و اتفاقاً هیچ تناقضی -از نظر فکری- با آنچه که ما «نظام‌های آزاد و فارغ از سلطه» ، «نظام‌هایی که خود مردم در آن نقش تعیین‌کننده داشته باشند»  ندارد.

عبدالکریمی- من در اینجا می‌خواهم یک مقدار از مسیر بحثم خارج شوم و اشاره‌ای کنم به تحول جدیدی که در تاریخ اجتماعی و به تبع آن در تاریخ تفکر ما در ایران معاصر شکل گرفته است. این تحول عبارت است از اینکه ما در طی تاریخ تفکرمان از زمان مواجهه ما با فرهنگ یونانی تاکنون همواره یک پروژه مونیستی را دنبال کردیم. یعنی همواره خواهان این بودیم که میان عقلانیت متافیزیکی و سنت دینی، یعنی سنت عبری-یهودی نوعی تلفیق و نوعی نظام واحد اندیشه گی ایجاد کنیم. در زمان جدید هم این پروژه مونیستی از زمان سیدجمال‌الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری تا شریعتی و سروش وجود داشته اما در جامعه ما در این یکی دو دهه اخیر نسلی ظاهر شده که شاید نتوانسته است متفکر خودش را عرضه کند و آمال و خواست‌های خودش را تئوریزه کند و به زبان متافیزیکی بیان کند. اما این را می‌شود احساس کرد که نسلی پیدا شده که می‌پرسد چرا ما باید میان آگاهی سنتی و آگاهی مدرن تلفیق ایجاد کنیم و چرا نباید به عقلانیت مدرن در تمامیتش تن دهیم؟ بارها دانشجویان من سرکلاس به من حمله می‌کردند که این چه زوری است که می‌خواهید به نحوی این آگاهی سنتی را نگه دارید؟ ولش کنید بگذارید خیالمان راحت شود. من بارها و بارها با این نحو بیان مواجه شدم. اگر چنین باشد دیگر اساساً برای پروژه‌ای که می‌پذیرد عقلانیت مدرن را ما باید به تمامی بپذیریم و دیگر نیازی به تلفیق آگاهی سنتی و آگاهی مدرن نداریم، پروژه شریعتی خاتمه یافته است و دیگر به گذشته تعلق خواهد داشت و به دوران کنونی ما تعلق نخواهد داشت. اما اگر کسی هنوز نیم‌نگاهی به سنت دارد و از یک طرف نمی‌تواند عقلانیت مدرن را نادیده بگیرد و خواهان است که در واقع به یک نظام اندیشگی رضایت‌بخشی دست پیدا کند که آگاهی سنتی و آگاهی مدرن را در یک نظام وحدت‌بخش سازمندی تلفیق کند، شریعتی هنوز زنده است. اما من در نوشته هایم همیشه گفته ام که تحولات جدید را به هیچ وجه سیاسی نفهمید؛ این تحولات یک تحولات انتولوژیک است به هیچ وجه ربطی به مسائل سیاسی و انتخابات ندارد. در واقع یک نسل جدیدی ظهور پیدا کرده که یک نحوه هستی و یک نحوه تحقق جدیدی از اگزیستانس آدمی را در جامعه ما متحقق می‌کند و این یک مسئله فلسفی است. من خطاب به دوستان و نسل جدیدی که نمی‌دانم نسل سوم یا چهارم بنامم، می‌خواهم چند نکته را عرض کنم: این نسل تاحدودی دارد واکنشی عمل می‌کند، دچار خشم و عصبانیت بسیاری است، خشم و عصبانیتی که از نظر من قابل فهم است اما قابل تأیید نیست. این نسل به خاطر مسائل اینجایی و اکنونی به سنت تاریخی خودش دارد پشت می‌کند یا پشت کرده و حلقه اتصالش با سنت تاریخی خودش بسیار ضعیف شده. این نسل به خاطر نقطه، درباره خط قضاوت می‌کند و تصمیم می‌گیرد و درک عمیقی از مسائل تاریخی و فرهنگی و تمدنی خودش ندارد و به شدت اسیر سیاست‌زدگی و ایدئولوژی‌زدگی شده است. یعنی تسلیم منطقی شده است که خودش مورد حمله و نقد قرار می‌گیرد. منطق حاکم در کشور ما و منطق نسلی که با انقطاع از سنت به نقد این شرایط می‌پردازد هر دو از منطق واحدی است و آن غلبه سیاست‌زدگی و ایدئولوژی‌اندیشی است. ما نبایدخواهان حذف صورت‌مسئله باشیم و توجه داشته باشیم که بشر دارای دو تجربه تاریخی بزرگ بوده، تجربه تاریخی که از آن به سنت یاد می‌کنیم و تجربه تاریخی که از آن به مدرنیته یاد می‌شود. حذف هر یک به نفع آ« دیگری بسیار ساده‌اندیشانه است. ساده‌اندیشی ای که در عصر روشنگری شکل گرفت این بود که ما هرآنچه که مربوط به دوران سنت است سیاهی مطلق بدانیم و آن دوران را دوران دارک(سیاهی)، دورانی که فقط سیاهی بوده است و هیچ روشنایی در سنت نبینیم. به نظر من این یک نوع مواجهه بسیار خام است؛ تجربه تاریخی و مطالعه یک‌سونگر را اگر کنار بگذاریم و یک مواجهه پدیدارشناسانه و حقیقت‌جو با سنت داشته باشیم، ما در سنت تاریخی مان نور و معنا را می‌یابیم. شریعتی درس بزرگی به ما داد و آن اینکه سنت تاریخی ما یکپارچه نیست، سنت ما متشکل از جریانات گوناگون است، متشکل از نیروهای تاریخی گوناگون است؛ شریعتی این را به صورت تشیع علوی و تشیع صفوی صورت‌بندی کرد؛ من با این نوع تقسیم‌بندی به این معنا که شریعتی به ما نشان می‌دهد که سنت ما یکپارچه نیست و در درون سنت تاریخی ما جریانات تاریخی وجود داشته است  خود را بسیار، بسیار مدیون شریعتی می‌دانم. اما از اینکه او به کمک جریانات ایدئولوژیک می‌کوشد این جریانات را مورد سنجش قرار دهد- مثلاً میان ابوذر و بوعلی می‌کوشد نیروهای تاریخی را مورد تقسیم‌بندی قرار دهد- از او فاصله می‌گیرم و تلقی‌ام بر این است که شریعتی نتوانست با یک فهم عمیق‌تر اونتولوژیک و اپیستمولوژیک و فلسفی نیروهای تاریخی ما را مورد سنجش و تحلیل قرار دهد.

شریعتی به ما نشان داد که سرنوشت مسیح و پاپ یکی نیست و ما حق نداریم که مسیح و پاپ را به نحوی یک‌کاسه کنیم. او تحت تأثیر کی‌یرکه‌گارد بود و در آثارش عشق خودش را به کی‌یرکه‌گارد نشان می‌دهد و کی‌یرکه‌گارد بارها فریاد زد که مسیح در زندان پاپ است و رسالت خودش را آزاد کردن مسیح از زندان پاپ می‌داند. به این معنا جامعه ما بسیار بسیار به شریعتی مدیون است و اگر از شریعتی هیچ چیز دیگری باقی نمانده بود جز همین درس، ما به شریعتی بسیار بسیار مدیونیم. اما بشر تجربه دیگری هم داشته است. عقل روشنگری به ما نشان داد که در دوران سنت، سیاهی و زشتی بوده است. می‌پذیریم. می‌پذیریم که در دوران حاکمیت سنت و آگاهی سنتی همه یکسان اگر سیاهی نبوده است چنین هم نبوده است که همه روشنایی و قدسیت و الوهیت بوده باشد. در تاریخ سنت دیده‌ایم که به نام مذهب، جنگ‌های مذهبی به راه انداختند و چه کشته‌ها به راه انداختند؛ دیدیم به نام مذهب چه اندیشه‌هایی را قربانی و تکفیر کردند، به نام تعزیر شکنجه دادند، به نام کنیز به ناموس مردم تجاوز کردند؛ این پلشتی‌ها را در سنت می‌بینیم. عقل روشنگرانه عکس‌العملی بود در مقابل سنت. خشمی که امروز در جامعه ما هم در میان نسل جدید دیده می‌شود. خشمی که قابل فهم است ولی قابل تأیید نیست. عقل روشنگرانه همه سنت را به‌طور یکپارچه انکار کرد؛ عقل روشنگرانه هیچ روشنایی در دوران سنت ندید و آن را به طور یکپارچه انکار کرد و آن روشنایی اصیلی که جان بشر به او بسته است آن را نیز انکار کرد لذا عقل روشنگرانه همه دستاوردهای بزرگی که به دست آورده بود سبب شد که به تاریکی بگراید. آنچنان که بعضی از متفکران مثل هگل اعلام کردند که عصر روشنگری بیشه‌ای از تاریکی بیش نیست. بشر امروز تجربه تاریخی دوران مدرن را دارد، دوران مدرن برای ما دستاوردهای بسیار بسیار بزرگی داشته؛ دموکراسی، علم و ایدئولوژی بخشی از این دستاوردها بوده. عقلانیت جدید برای ما دستاوردهایی هم داشته اما چنین نیست که عقلانیت جدید یکپارچه دستاوردهایی بوده و دارای هیچ نقصان‌هایی هم نبوده است. سکولاریسم، نیهیلیسم، جنگ‌های جهانی، کشت و کشتارهایی که بشر در طول تاریخ دیده و حتی همین امروز هم نسل‌کشی‌ها، حوادث جنگ جهانی و... بشر امروز دو تجربه تاریخی بزرگ را داشته: هم سنت و هم تجربیات عقلانیت مدرن را. اگر نسل جدید بکوشد به نحو غیرانتقادی با عقلانیت مدرن برخورد کند این ناشی از محدودیت‌های این نسل است؛ ما نباید به نحو غیرنقادانه‌ای با عقل نقادی برخورد کنیم. با توجه به این مقدمات خواستم نشان دهم که ما باید از چه منظری با شریعتی برخورد کنیم. در قسمت بعدی نشان می‌دهم که شریعتی به چه اعتبار سبب رشد دموکراسی و جنبش دموکراتیک در  کشور شد و به چه دلایلی مانع رشد نهضت دموکراتیک در کشور شد.

منوچهری- دوستان قطعاً دیگر خسته شده‌اند. من فقط تکرار خواهم کرد. چیزی را به عنوان جمع‌بندی فراهم نکردم، بنابر این اگر آقای دکتر  چیزی دارند بفرمایند .

عبدالکریمی- اگر اجازه دهید من هم به حکم ادب پرحرفی نکنم. چند جمله می‌گویم و بحثم را خاتمه می‌دهم. به نظر من شریعتی دردی داشت و آمال و آرزویی و آن «جمع ِآگاهی سنتی و آگاهی مدرن» بود. این درد، کاملاً قابل فهم است و درد امروز ما است. به اعتقاد من شریعتی نتوانست به  نظام اندیشگی شایسته‌ای برای تلفیق آگاهی سنتی و آگاهی مدرن دست یابد. شریعتی به این اعتبار که عقلانیت مدرن را وارد فرهنگ سنتی ما کرد و بسیاری از مفاهیم سنتی همچون بعثت، عصمت، وصایت، اجماع، امامت و انتظار را نه به منزله مفاهیم قدسی و الهی بلکه به منزله پدیدارهای تاریخی و اجتماعی تبیین کرد ناخواسته و علیرغم میل باطنی‌اش سبب سکولار شدن این مفاهیم شد و سبب غلبه عقلانیت مدرن بر عقلانیت سنتی و لذا سبب شد که سکولاریسم و عقلانیت در جامعه ما رشد پیدا کند و به همین دلیل، به دلیل تزریق عقلانیت مدرن در دل فرهنگ سنتی، ما به شریعتی دین بزرگی داریم در جهت دموکراتیزه شدن جامعه کنونی خودمان. اما شریعتی به اعتبار تعلق خاطرش به حفظ بسیاری از باورهای اعتقادی و تاریخی و ایمان به آنها و تلاش به منظور حفظ این باورها خودش مانعی شد در برابر عقلانیت مدرن. به بیان دیگر شریعتی نتوانست عقلانیت انتقادی مدرن را تا آخرین مرزهایش ادامه دهد لذا مواجهه شریعتی با عقلانیت مدرن مواجهه کج دار و مریز بود. به این اعتبار شریعتی مانعی بود در برابر عقلانیت انتقادی و رشد سکولاریسم و دموکراتیزه شدن جامعه به همین دلیل وجود باورهای تئولوژیک در شریعتی بود که میان شریعتی و پاره‌ای از نیروهای تاریخی بازدارنده در جامعه ما هم‌سویی‌هایی شکل گرفت، علیرغم اینکه شریعتی با نوع رویکردش نوعی فروپاشی این فرهنگ سنتی را هم فراهم کرد. به بیان دیگر با شریعتی ما گام‌های بسیار بلندی برای فروپاشی تفکر تئولوژیک و گذر از این نوع تفکر به منزله مانع بزرگ در راه دموکراسی داشتیم. با این وضع هنوز روقه‌های بسیاری باورها و مفروضات تئولوژیک در شریعتی وجود دارد؛ لذا ما با شریعتی اگرچه گام‌های بزرگی در جهت گذر از فرهنگ سنتی و گذر از تئولوژیک برداشتیم اما با شریعتی نمی‌توانیم از مرز تفکر تئولوژیک به طور کامل عبور کنیم. نکته دیگر اینکه بر اساس همین پارادایم یعنی جمع میان آگاهی سنتی و آگاهی مدرن شریعتی می‌کوشد میان فلسفه سیاسی کلاسیک و فلسفه سیاسی مدرن که خودش را در لیبرال‌دموکراسی متجلی می‌کند پیوند بدهد. به اعتبار نگاهی که او به فلسفه کلاسیک دارد در واقع مفاهیم و ارزش‌های لیبرال دموکراسی قد علم می‌کند. به این اعتبار که نگاهی به فلسفه سیاسی مدرن دارد به فلسفه سیاسی کلاسیک پشت می‌کند. لذا در شریعتی هم آثار و آموزه‌های بسیار شورانگیزی در جهت دفاع از دموکراسی و لیبرالیزه شدن جامعه می‌بینید و هم  آموزه‌هایی می‌بینید که به شدت با آموزه‌های دموکراتیک سر ناسازگاری دارد. اگر دوستان علاقمند باشند به سیاه‌مشقی که من دو دهه قبل چاپ کردم تحت عنوان «نگاهی دوباره به مبانی فلسفه سیاسی شریعتی و تأملی بر پارادوکس دموکراسی متعهد»می‌توانند رجوع کنند. من نشان داده ام که عناصر شورانگیزی در جهت دفاع از آزادی‌های دموکراتیک در اندیشه‌های شریعتی وجود دارد و در همان حال اندیشه‌هایی وجود دارد که سد راه جنبش دموکراسی‌خواهی در جامعه ما شد. به همین دلیل نسبت به این پرسش که نسبت شریعتی با دموکراسی چیست هیچ گونه پاسخ قاطع و روشنی نباید داد بلکه باید بسیار به صورت تحلیلی و تفکیکی برخورد کرد.

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

پرسش و پاسخ در حاشیه میزگرد

 سؤال: سوال من به نسبت اسلام و جمهوریت بر می گردد. با توجه به دیدگاه دکتر شریعتی آیا از اسلام، جمهوریت هم برداشت می‌شود اگر بله چگونه و اگر نه آیا اشکال از اسلام است یا از برداشت دکتر شریعتی؟

عبدالکریمی- سؤال از نسبت بین جمهوریت و اسلام است. واقع مطلب این است که ما چیزی به عنوان اسلام نداریم؛ اسلام‌ها داریم. مفهوم جمهوریت یک مفهوم کاملاً مدرن و پدیده مدرن است و اسلام پدیداری است تاریخی که در کانتکس تاریخی دیگری متولد شده. جمهوریت مبانی اپیستمولوژیک و آنتولوژیک خاص خودش را دارد. جمهوریت و نظام‌های دموکراتیک و جایی که رأی مردم ایجاد ارزش می‌کند، جایی که رأی مردم مشروعیت می‌بخشد در واقع با مبانی اومانیستی نسبت دارد، با معرفت‌شناسی جدید و اینکه چطور عقل به‌طور یکسان میان همه قسمت شده، نسبت دارد. لذا میان آرا تفاوتی وجود ندارد و در هر صندوق رأی همه با هم برابرند. اما مطابق معرفت‌شناسی‌های عالم سنت اولاً چنین نیست که همه نظرها یکسان باشد. رأی نبی با رأی یک فرد عادی یا امام با رأی مأموم نمی‌تواند برابر باشد. کسی که با عالم بالا ارتباط دارد و کسی که منقطع از عالم بالا است نمی‌تواند از یک میزان ارزش برخوردار باشد. لذا اینکه ما چطور می‌توانیم پدیداری که مال یک دوره تاریخی دیگری است و از دل یک پدیدار و یک نظام اندیشگی که متعلق به یک دوره تاریخی دیگری است این را استنباط کنیم؟ من فکر می‌کنم با مبانی نظری بسیار متعددی مواجه خواهیم شد که  تناقض‌هایش را در صحنه سیاسی اجتماعی ما هم نشان می‌دهد. کاری که صورت می‌گیرد این است که در واقع مسلمانان در جهان معاصر تحت تأثیر سیاق تاریخی امروزی و کنونی خود می‌کوشند تفسیری را از اسلام ارائه دهند. مطابق با بعضی از تفسیرها می‌توان تفسیری ارائه داد که در آن تا حدودی جمهوریت را با اسلامیت نزدیک کنیم ولی به نظر من وقتی رجوع به مبانی نظری و فلسفی می‌کنیم اینها با هم متباعد هستند و با هم جمع نمی‌شوند مگر اینکه ما یک شیفت پارادایمی کنیم و اساساً مفاهیمی که در عالم سنت وجود داشته (خود اسلام، الوهیت، مفهوم دین، بعثت، قرآن، قدسیت) را به نحو دیگری در این پارادایم جدید تفسیر کنیم که بسیار از پارادایم گذشته فاصله بگیرد. در آن صورت شاید بتوانیم بین جمهوریت و تفسیر معنوی از جهان جای جمع و وحدت ایجاد کنیم.

سؤال- به نظر می‌رسد که شریعتی بحث دموکراسی متعهد را برای دوره گذار مطرح کرده است و نه به عنوان جانشین همیشگی دموکراسی. بنابر این شریعتی تمایل به دموکراسی را متکامل‌تر می‌داند  نظر خود را بیان کنید.

منوچهری- آن چیزی که بنده عرض کردم این است که« دموکراسی در فرآیند» به این معنی است که در نهایت و از نظر اصولی از نظر شریعتی دموکراسی بهترین نظام ممکن سیاسی است؛ می‌گوید هم مترقی‌ترین است و هم اسلامی ترین. دید شریعتی همین است، منتها این دموکراسی در یک فرآیند تاریخی محقق می شود، فرآیندی که مستلزم مرحله‌ای است به نام «دموکراسی متعهد» . پیش شرط رسیدن به نظام دموکراتیک، دموکراسی متعهد است نه اینکه خود آن مرحله‌ای باشد. در نهایت، نظام دموکراتیک را شریعتی از نظر اصولی و تاریخی ترجیح می‌دهد.

عبدالکریمی- دکتر شریعتی به چند دلیل معتقد است که بعد از انقلاب، ظهور دموکراسی می‌تواند برای انقلاب خطرناک باشد. یک دلیلش این است که توده‌ها ناآگاهند و دلیل دیگرش هم این است که پایگاه‌های ارتجاع و قدرت‌های اقتصادی وجود دارند. سوم، حضور دشمنان داخلی و خارجی و دشمنان ضدانقلاب است. چهارم تجزیه وحدت جبهه انقلاب و خطر جنگ داخلی است و اینکه بعد از انقلاب، دموکراسی رأس‌ها وجود دارد و نه دموکراسی رأی‌ها. لذا ما تا زمانی که جامعه آگاه شود باید نظامی بر اساس دموکراسی متعهد داشته باشیم تا مردم لایق دموکراسی رأی‌ها هم بشوند. اما همه اینها می‌تواند بالقوه پتانسیل‌های بسیار خطرناکی داشته باشد. اولاً چه کسی تعیین می‌کند که مردم آگاهند یا ناآگاه. مردم چگونه باشند آگاهند؟ جامعه چگونه باید باشد تا رهبری متعهد تشخیص دهد که مردم آگاه شده‌اند؟ تا چه دهه‌ای؟ درست این تجربه را در مارکسیسم داشتیم :جامعه باید سوسیالیستی باشد، حکومت مقتدر باشد تا به تدریج نهاد دولت ضعیف شود اما تا کی؟ هفتاد سال منتظر شدیم و نشد. سوسیالیسم به کمونیسم نرسید و دولت تضعیف نشد. خطر برگزیده‌سازی بالقوه در این اندیشه وجود دارد. چه کسی می‌تواند تعیین کند و تا کی باید منتظر باشیم؛ این خطرها وجود دارد. این نمی‌تواند دموکراتیک باشد. یعنی این نظام دموکراسی متعهد بالذات در درون خود پتانسیل تبدیل شدن به یک نظام توتالیتر را دارد.

منوچهری- من فکر می‌کنم که برای شریعتی شاخص‌هایی هست که این امکان را تعیین کند. البته با توجه  به محذوراتی که داشته است، پروراندن نظریه و بحث و پردازش سازوکارهای تحقق این امر کار جداگانه‌ای را می‌طلبد اما آنچه که بر اساس نظریه شریعتی یا آرایش می‌شود استخراج کرد این است که شاخص‌هایی وجود دارد. اینها چیزی نیست که کسی از بیرون برای جامعه تعیین کند. امامت با تعابیری که شریعتی دارد برآمده از مفهوم امت است. مفاهیمی چون « حرکت تکاملی همچون مبنا، تغییر، راه، مسیر و مقصد و غیره را  کسی تعیین نمی‌کند که چه موقع و چه کسی؛ اینها اموری هستند که از دل خود جامعه برمی‌خیزند. نه اینکه کسی از بیرون تعیین کند. یعنی اینکه جامعه به مرحله‌ای خواهد رسید که می‌تواند تعیین کند. شریعتی این را در مقابل این بحث مطرح می‌کند که استقرار دموکراسی همیشه دستخوش شرایط است و با وجود تفاوت‌های اقتصادی و اجتماعی و شکاف‌های اجتماعی و وجود نهادها و کانون‌های قدرت‌های سیاسی و اقتصادی و وضعیت میزان سواد و آگاهی، تحقق دموکراسی قطعی نیست. دموکراسی ای خواهد بود صوری. بحث رأی و رأس اینجاست که مطرح می شود. اما نمی‌گوید که کسی می‌تواند در مقطعی برای دیگران تعیین تکلیف کند. این جامعه است که به این مرحله خواهد رسید. اینها ممکن است که خیلی انتزاعی به نظر بیاید ولی همان‌طور که عرض کردم این بحث ظرافت‌ها و پیچیدگی های خودش را دارد.  بنابر این شاخص‌ها مهم هستند. شریعتی شاخص می‌دهد:«عرفان، عدالت، عشق، آزادی». اینها شاخص‌های جامعه‌ای هستند که می‌تواند دموکراتیک باشد. در جامعه‌ای که یک طبقه مسلط بر بقیه است دموکراسی شوخی است. یعنی تا زمانی که بخشی از جامعه منابع ثروت را در اختیار خود دارد و مسئله معیشت برای بقیه مسئله اصلی است، امکان تعیین‌کنندگی توسط شهروندان وجود ندارد و نمی‌توان به دموکراسی فکر کرد.

سؤال- اگر حقیقتی واحد در عالم وجود دارد و عقل و دین به عنوان دو مفهوم یا پدیدار در یک قالب نمی‌گنجند- در حالی که هردوی آنها خود را نماینده آن حقیقت واحد می‌دانند- با یک تناقض آشکار مواجه خواهیم بود. این تناقض چه پاسخی دارد؟

عبدالکریمی- من نگفتم عقل و دین ناسازگاری دارد. گفتم عقل آنچنان که تاکنون تفسیر کرده‌ایم و یا آنچنان خود را در تاریخ نشان داده است و دین آنچنان که تاکنون تفسیر کرده‌ایم و در تاریخ نشان داده‌اند، با هم ناسازگاری دارند. اگر بخواهیم بر این تناقض تاریخی که با آن مواجه هستیم غالب بیاییم به نظر من نیازمند به یک شیفت پارادایمی هستیم. یعنی اگر بخواهیم مفاهیم قدسیت، الوهیت و دین و همه مفاهیمی که در این نظام اندیشگی وجود دارد -به همان شیوه‌ای که تاکنون تعبیر و تفسیر شده است- بخواهیم با عقلانیت جدید جمع کنیم امکان‌پذیر نیست و تمامی این تلاش‌ها به شکست منجر خواهد شد، آنچنان که تجربه تاریخی هم نشان داده مگر اینکه از اساس بسیاری از این مفاهیم را تغییر دهیم. در واقع راه‌حلی که من پیشنهاد می‌کنم و چیزی نیست که در این جلسه بشود کاملاً بسطش داد این است که ما نیازمند تفسیر جدیدی از الوهیت هستیم. در این تفسیر جدید از الوهیت در واقع تجربیات تاریخی به نحو دیگری تفسیر خواهند شد. یک مقدار بحث من شاید تکنیکی شود از این بابت پوزش می‌خواهم. در تاریخ فلسفه، متافیزیک و مابعدالطبیعه به دو حوزه تقسیم شد: مابعدالطبیعه به معنای اعم که بحث از وجود و احکام وجود است و مابعدالطبیعه به معنای اخص که بحث از خدا، انسان و جهان است. در واقع ما یک الهیات به معنای اعم و یک الهیات به معنای اخص داریم. پیشنهاد من برای غلبه بر این تناقض وحدت‌بخشی به مابعدالطبیعه به معنای اعم و مابعدالطبیعه به معنای اخص است. هولدرلین شاعر آلمانی اظهار داشت که زمانه ما زمانه عسرت است و در شعری اعلام می‌کند: اینک زمانه‌ای است که خدایان رفته‌اند و هنوز خدایی نیامده است. مارتین هایدگر این بصیرت را به نحو دیگری اعلام می‌کند. اظهار می‌دارد که زمانه ما برای خدایان بسیار دیر است و برای وجود بسیار زود. این سخن به این معنا است که دیگر در کانتکس اندیشه تئولوژیک پیشین نمی‌توانیم فهم شایسته‌ای از جهان معاصر داشته باشیم. مارتین هایدگر چشم‌انتظار ظهور یک تفکر تازه‌ای بود، آنچه که در  لسان عده ای از متفکران ما به «تفکر فردا» تعبیر شده و در تفکر شریعتی نیز نشانه‌هایی از این توجه به تفکر فردا وجود دارد. بشر آینده جور دیگری خواهد اندیشید که به اعتقاد من این نحوه تفکر نه تفکر متافیزیکی است و نه تفکر تئولوژیکی که در سنت‌های رایج دینی وجود دارد.    

 

بررسی ونقد و جواب دکتر شریعتی

 

فعالیت‌های شریعتی در حسینیه ارشاد از سال 1347 و به خصوص اوج‌گیری آن در سال 1350 واکنش‌های بسیاری را از جانب طیف‌ها و جریان‌های مختلفی را در پی داشت.

 

نقد دین‌داری‌های موجود، نقد نهاد رسمی دین، و تکیه بر ضرورت بازخوانی منابع معرفت دینی، و داشتن رویکرد انتقادی به میراث ایرانی-اسلامی، اعتراض‌های برخی محافل سنتی و روحانی را برانگیخت. اسناد ساواک نشان می‌دهد که در بسیاری از مساجد و تکایا، حمله به شریعتی موضوع روز بوده است. فتاوی، جزوات، و کتاب‌هایی که علیه او منتشر شده بود به شکل گسترده در این محافل پخش و تکثیر می‌شد.

 

تک‌تک این کتاب‌ها به تنهایی محتوای قابل توجهی ندارند با این حال نمونه‌هایی هستند از نوعی واکنش عصبی در برابر یک دگراندیش دینی.

 

«بررسی و نقد» یکی از آن نمونه‌هاست که تاریخ انتشار آن به سال 1351 برمی‌گردد. دکتر شریعتی به این کتاب جواب داده است که آن هم ضمیمه شده است.

 

دانلود        نقد و بررسی

دانلود        نامه استاد

 

آثار درباره علی شریعتی

طرحی از یک زندگی

شریعتی

شریعتی

شریعتی

شریعتی

شریعتی

برخی از آثاری که درباره دکتر شریعتی منتشر شده‌اند:

·         مردی از خاکستان، طاها حجازی، تهران: انتشارات آگاه، ۱۳۶۴.

·         شریعتی در جهان، حمید احمدی، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۶.

·         ارزیابی مناسبات فکری آیت‌الله مطهری و دکتر علی شریعتی ، رسول جعفریان، تهران: شرکت انتشارات صیدا، ۱۳۶۸.

·         میعاد با علی، حسن یوسفی اشکوری: نشر تفکر، ۱۳۷۲.

·         نگاهی دوباره به مبانی فلسفه سیاسی شریعتی، بیژن عبدالکریمی: نشر مؤلف، ۱۳۷۰.

·         پیغام زخم، پرویز خرسند، تهران: انتشارات نقطه، ۱۳۷۳.

·         طرحی از یک زندگی، پوران شریعت‌رضوی، تهران: انتشارات چاپخش، ۱۳۷۶.

·         دکتر شریعتی از دیدگاه شخصیت‌ها، جعفر پژوم: نشر اشراقیه، ۱۳۷۶.

·         شریعتی، ایدئولوژی، استراتژی، حسن یوسفی اشکوری، تهران: انتشارات چاپخش، ۱۳۷۷.

·         حکایت‌هایی از زندگی دکتر شریعتی، شعبانعلی لامعی، تهران: انتشارات رامند، ۱۳۷۸.

·         نیندیشیده‌مانده‌های فلسفی اندیشه معلم شریعتی، احسان شریعتی، تهران: بنیاد فرهنگی دکتر شریعتی، ۱۳۷۹.

·         دیدگاه چهارم و سخنگوی آن دکتر علی شریعتی ، حسن توانائیان‌فرد، تهران: انتشارات چاپخش، ۱۳۷۹.

·         شریعتی، متفکر فردا، هاشم آغاجری، تهران: انتشارات ذکر، ۱۳۷۹.

·         جایگاه علم و روش در اندیشه دکتر شریعتی، محمدعلی ذکریایی، مشهد: انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد، ۱۳۷۹.

·         شریعتی در دانشگاه مشهد، ناصر آملی، مشهد: انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد، ۱۳۷۹.

·         باردیگر شریعتی، سیدقاسم یاحسینی، تهران: انتشارات نگاه امروز، ۱۳۷۹.

·         مسلمانی در جستجوی ناکجاآباد، علی رهنما، ترجمه کیومرث قرقلو، تهران: انتشارات گام نو، ۱۳۸۰.

·         شریعتی و سروش: بررسی مقابله‌ای آراء و نظریات، سیدبهنام عربی زنجانی، تهران: نشر آریابان، ۱۳۸۰.

·         ایدئولوژی: ضرورت یا پرهیز و گریز، رضا علیجانی، تهران: نشر چاپخش، ۱۳۸۰.

·         بازشناسی اندیشه‌های شریعتی (ویژه‌نامه)، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، ۱۳۸۰.

·         تبارشناسی عقلانیت مدرن، محمدامین قانعی‌راد، ویراسته بیژن عبدالکریمی، تهران: انتشارات نقد فرهنگ، ۱۳۸۱.

·         ققنوس عصیان (تألیف گروهی با آثاری از سوسن شریعتی، علی رهنما، یرواند آبراهامیان و…)، تهران: انتشارات قصیده‌سرا، ۱۳۸۱.

·         شریعتی: راه یا بیراهه، رضا علیجانی، تهران: انتشارات قلم، ۱۳۸۱.

·         شریعتی‌شناسی: اصلاح انقلابی، رضا علیجانی، تهران: انتشارات یادآوران، ۱۳۸۱.

·         رند خام، شریعتی‌شناسی: زمانه، زندگی و آرمان‌های شریعتی»، رضا علیجانی، تهران: انتشارات قلم، ۱۳۸۱.

·         شریعتی و بازفهمی دین، محمدیاسین دژاکام، تهران: انتشارات ذکر، ۱۳۸۱.

·         از فراسوی مرزها، حمید احمدی، تهران: انتشارات قصیده سرا، ۱۳۸۳.

·         شریعتی، آزادی، انسان و دموکراسی، امیرعباس سعیدی‌پور، تهران: انتشارات پردیس، ۱۳۸۳.

·         از شریعتی، عبدالکریم سروش، تهران: مؤسسه فرهنگی صراط، ۱۳۸۴.

·         تقلیدگری و مدرنیته از دیدگاه دکتر شریعتی، وحید قربانی، تهران: انتشارات اخوان، ۱۳۸۴.

·         شناس‌نامه یک زندگی: شریعتی به روایت شریعتی،میراحمد باقرزاده ارجمندی، تبریز: مؤسسه تحقیقاتی علوم اسلامی و انسانی دانشگاه تبریز: تاریخ معاصر ۱۴، ۱۳۸۴.

·         شریعتی از نگاه سه نسل: گفتگو با محمدتقی شریعتی، سیدغلامرضا سعیدی، سوسن شریعتی و…، میثم محمدی، تهران:انتشارات قلم نو، ۱۳۸۵.

·         آخرین تصویر: آلبوم عکس‌های علی شریعتی، سوسن شریعتی و مقدمه مونا شریعتی، تهران: موسسه بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی، ۱۳۸۵.

·         کاربرد آیات قرآن در اندیشه دکتر علی شریعتی، امیر رضایی، تهران: انتشارات الهام، ۱۳۸۷.

·         اندیشه در مرز، حاتم قادری، تهران: انتشارات نگاه معاصر، ۱۳۸۷.

·         مکتب شریعتی، سیدعباس موسوی، تهران: انتشارات دانش‌بیگی، ۱۳۸۸.

·         شریعتی و غرب، رضا علیجانی، تهران: انتشارات قلم، ۱۳۸۸.

·         سه شریعتی در آیینه ذهن ما، رضا علیجانی، تهران: انتشارات قلم، ۱۳۸۹.

·         درآمدی بر انسانگرایی علی شریعتی، سیدنورالحق کاوش، آلمان: نشر نیما، ۲۰۰۲.

·         دکتر علی شریعتی، روح‌الله حسینیان، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

·         دکتر علی شریعتی، ناصر نادری، تهران: انتشارات مدرسه.

·         دکتر شریعتی: جستجوگری در مسیر شدن، سید محمد حسینی بهشتی، تهران: انتشارات بقعه.

·         از دموکراسی تا مردم‌سالاری دینی: نگرشی بر اندیشه سیاسی شریعتی و زمانه او، صادق زیباکلام، تهران: انتشارات روزنه.

·         ده مقاله در جامعه‌شناسی دینی و فلسفه تاریخ، با تاملی در زندگی و اندیشه دکتر شریعتی، غلامعباس توسلی: انتشارات قلم، ۱۳۶۴.