در زندان و حسینیهی ارشاد
از خاطراتِ قربانعلی حسیننژاد، شاگرد و همسلولی شریعتی.

به قلم: قربانعلی حسیننژاد شاگرد و همسلولی شادروان دکتر شریعتی
یادش به خیر شادروان دکتر علی شریعتی استاد والاقدر سالیان جوانی و دانشجوییام، سه ماه و نیم پاییز سال 52 بعد از پایان بازجوییهایم در سلولهای مختلف زندان کمیته همسلول بودیم بعد که ما را به زندان قصر منتقل کردند دکتر همچنان در سلول ماند و هیچوقت زندان عمومی نیاوردندش تا اینکه او را یک سال و نیم در سلول انفرادی بدون هیچ هواخوری نگه داشتند. ماه رمضان بود از آنجا که بهشدت سیگاری بود سختی چند برابر را تحمل میکرد سیگار به دست در سلول قدم میزد از نگهبان میپرسید سرکار افطار شده؟ همین که میگفت اذان شد سیگار را از سوراخ در سلول به بیرون میگرفت تا نگهبان روشن کند و با سیگار افطار میکرد وقتی هم میخواست نماز بخواند به من میگفت تو هر چندی یک بار به این سیگار پکی بزن تا خاموش نشود من که سیگاری نبودم ولی خواهش استاد آن هم در سختی زندان را به بهای و به شکر همنشینی با استادی که یک سال بود بعد از تعطیلی حسینیهی ارشاد آرزوی دیدارش را ولو لحظهای داشتم میپذیرفتم چون میدانستیم که اگر سیگار خاموش شود دیگر صدا کردن نگهبان که بیاید آن سوی در سلول دوباره کبریت بزند مکافاتی بود.
برای مشاهده کامل به ادامه مطلب رجوع شود
معتقد به اینم که شریعتی با نبودنش منو به "بودن" دعوت کرد