نه هیچ گردم از قفا، نه هیچ در برابرم

در این سفر، پگاه‌تر، سوار شد برادرم

چه غربتی است بادیه، سحور غم برآمده

تو خفته، کاروان شده، سپیده‌دم برآمده

چه غربتی است بادیه، سحر به سایه تاخته

کرانه غرق خون شده، سپیده خنجر آخته

چه غربتی است بادیه، تو خفته، کاروان شده

برادرن همفسر، پگاه‌تر روان شده

چه غربتی است بادیه، سپیده بی‌برادرم

نه هیچ گردم از قفا، نه هیچ در برابرم

هلا برید بحر و برّ، رکید چار راحله

رسول هفت بادیه، امیر هشت قافله

هلا نمود بی‌نما، هلا سراب در عطش

هلا «صهیب» در صفا، هلا «بلال» در حبش

هلا ترا به جستجو، اگر عجم، اگر عرب

هر آن دویده کو به کو، هر آن پی تو در طلب

ز حربیان مرجثه، ز جبریان مصطبه

حرامیان قرمطی، حروریان قرطبه

برادرم، برادرم، رسول من، برید تو

عمید تو، امام من، مراد من، مرید تو

همان به نابرادری، شکسته نخست‌مان

بلاکش الست تو، به وعده درست‌مان

همان سفینه ساخته، بر آب نیلگون زده

به شوق تیه از هرم، عصا به نیل خون زده

همان به دلو دشمنی، به چاه گرگ درشده

همان چو صید کشتنی، ز چاه گرگ بر شده

همان صلب خویشتن، کشیده تا «منا»ی خود

همان دویده با پدر، پسر به کربلای خود

همان که در هرم، کشیده سنگ پشته‌ها

ز خود کشیده هر زمان چه پشته‌ها ز کشته‌ها

همان که قرن‌ها دوان، به پای زخم در زمین

همان که در قصور جم، همان که در حصار چین

همان که مانده بر زمین، هوای آشیانه را

همان که خوانده در زمان، قضای تازیانه را

همان، همان که «قسم» را گمان «سهم» می‌کند

همان که زجر و زخم را، ز ضجه فهم می‌کند

همان، همان برادرم که رود شد، روانه شد

در این سفر، پگاه‌تر، نشست و بر کرانه شد

همان سوار اولین که، جمره را به سنگ زد

همان که رودخانه را به خون تازه رنگ زد

همان چراغ نور و خون، همان اگر شب آمدی

همان معلم شهید، اگر به مکتب آمدی

هلا، نسیم تندسیر، اگر به گشت می‌روی

هلا، بلند آفتاب، اگر به دشت می‌روی

امیر گردبادها، اگر سوار می‌شوی

سفیر ذوق و یادها، اگر به کار می‌شوی

برای دشت‌ها بگو، چکامه‌تر مرا

به گوش بوته‌ها بخوان، غم برادر مرا

به گوش قمریان بگو، برای سال‌ها بخوان

بگو و بارها بگو، بخوان و بارها بخوان

نه هیچ گردم از قفا، نه هیچ در برابرم

در این سفر، پگاه‌تر سوار شد برادرم

در این سفر سوار شد، برادرم پگاه‌تر

به هر که می‌رود بگو، پگاه‌تر، پگاه‌تر

 

 

علی معلم